مشخصات شعر

دم‌آخر

داد جسمی که نبی پرورش از ریشۀ جانش

آه! کز سوز عطش رفت ز تن، تاب و توانش

 

پیکری کاحمد مختار نگه‌ داشت ز باران

این به شمشیر همی می‌زد و آن یک به سنانش

 

آن‌ که بود آب روان، ارث وی، از بهر کفی آب

جوی خون گشت روان، بر لب دریا ز دهانش

 

آن ‌که شد خاک درش، سجده‌گه خلق دو عالَم

دم آخر به یکی سجده ندادند امانش

 

نیزه بشْکافت چرا پهلو و جا کرد به قلبش؟

مگر او خواست که آگه شود از سرّ نهانش؟

 

بهر انگشتری، انگشت برید، اهرمن آخر

زآن سلیمان که بُدی زیر نگین، مُلک جهانش

 

زیر خنجر نتوانست سخن، جز به اشاره

چون‌ که شد دوخته از تیر به هم کام و زبانش

 

«جودیا»! صبح قیامت چو سر از خاک برآری

ناله از جور سَنان سر کن و از نوک سِنانش

 

دم‌آخر

داد جسمی که نبی پرورش از ریشۀ جانش

آه! کز سوز عطش رفت ز تن، تاب و توانش

 

پیکری کاحمد مختار نگه‌ داشت ز باران

این به شمشیر همی می‌زد و آن یک به سنانش

 

آن‌ که بود آب روان، ارث وی، از بهر کفی آب

جوی خون گشت روان، بر لب دریا ز دهانش

 

آن ‌که شد خاک درش، سجده‌گه خلق دو عالَم

دم آخر به یکی سجده ندادند امانش

 

نیزه بشْکافت چرا پهلو و جا کرد به قلبش؟

مگر او خواست که آگه شود از سرّ نهانش؟

 

بهر انگشتری، انگشت برید، اهرمن آخر

زآن سلیمان که بُدی زیر نگین، مُلک جهانش

 

زیر خنجر نتوانست سخن، جز به اشاره

چون‌ که شد دوخته از تیر به هم کام و زبانش

 

«جودیا»! صبح قیامت چو سر از خاک برآری

ناله از جور سَنان سر کن و از نوک سِنانش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×