مشخصات شعر

شهادت ‌مقبول

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

امروز نافه گشته، ببویید تربتش

 

این خاک مُشک‌‌بو ز جگر‌های سوخته است

کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش

 

سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خلد

از بوی، ره‌نمای جهان شد به ساحتش

 

گویند در ختا ز جگر، مُشک می‌کنند

شد مُشک، آن جگر ز خطاهای امّتش

 

دل سوزدم بر آن تن صد چاک، ای دریغ!

کآن خاک مُشک‌بو چه کند با جراحتش؟

 

زآن‌ دم که شد به خاک، نهان، گوشوار عرش

بر عرش، خاک، فخر کند از شرافتش

 

از وی، تراب ماریه را فخر می‌رسد

زآن بوتراب، فخر نماید به نسبتش

 

بی‌جا پیمبرش «بِاَبی اَنْت» می‌‌نگفت

می‌دید فیض‌ها که رسانَد به امّتش

 

زآن سرنگون لوا که به دشت بلا فتاد

افراخت روز حشر، لوای شفا‌عتش

 

بر محضر شهادت او مُهر انبیاست

مقبول حق چگونه نباشد شهادتش؟

 

هر درد را خرید به تن، زین عجب مدار

امروز اگر شفاست به هر درد، تربتش

 

حیران ز پاک‌تربت آن پیکرم که چون

هر درد را دوا شده، الّا مصیبتش

 

آه از مصیبتش! که جهان مبتلای اوست

هر خانه کربلا ز غم کربلای اوست

 

شهادت ‌مقبول

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

امروز نافه گشته، ببویید تربتش

 

این خاک مُشک‌‌بو ز جگر‌های سوخته است

کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش

 

سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خلد

از بوی، ره‌نمای جهان شد به ساحتش

 

گویند در ختا ز جگر، مُشک می‌کنند

شد مُشک، آن جگر ز خطاهای امّتش

 

دل سوزدم بر آن تن صد چاک، ای دریغ!

کآن خاک مُشک‌بو چه کند با جراحتش؟

 

زآن‌ دم که شد به خاک، نهان، گوشوار عرش

بر عرش، خاک، فخر کند از شرافتش

 

از وی، تراب ماریه را فخر می‌رسد

زآن بوتراب، فخر نماید به نسبتش

 

بی‌جا پیمبرش «بِاَبی اَنْت» می‌‌نگفت

می‌دید فیض‌ها که رسانَد به امّتش

 

زآن سرنگون لوا که به دشت بلا فتاد

افراخت روز حشر، لوای شفا‌عتش

 

بر محضر شهادت او مُهر انبیاست

مقبول حق چگونه نباشد شهادتش؟

 

هر درد را خرید به تن، زین عجب مدار

امروز اگر شفاست به هر درد، تربتش

 

حیران ز پاک‌تربت آن پیکرم که چون

هر درد را دوا شده، الّا مصیبتش

 

آه از مصیبتش! که جهان مبتلای اوست

هر خانه کربلا ز غم کربلای اوست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×