مشخصات شعر

نوبت قتال

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید

افغان اهل‌بیت، به عرش برین رسید

 

غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»

از چار‌ سوی، بر فلک هفتمین رسید

 

چون هیچ‌ کس نبود که گیرد رکاب او

بر کف رکاب، خواهر وی، دل‌غمین رسید

 

پس حلقِ خشک و چشم‌‌ِ تر و نقدِ جان به کف

با تیغِ کینه‌جوی به میدان کین رسید

 

کُشت آن ‌قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف

بر جانش، آفرین ز جهان‌آفرین رسید

 

مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب

لب‌تشنه، بی‌مُعین، لبِ آبِ مَعین رسید

 

بنْشست بس که تیر سه پهلو به سینه‌اش

او را هزار همدم و پهلو‌نشین رسید

 

چون یاوری نبود که جان سازدش نثار

جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید

 

از پشت زین فتاد، چو سرو قدش به خاک

گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید

 

در حیرتم نکرد قیامت، چرا قیام؟

بر حنجرش چو خنجر خصم لعین رسید

 

نوبت قتال

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید

افغان اهل‌بیت، به عرش برین رسید

 

غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»

از چار‌ سوی، بر فلک هفتمین رسید

 

چون هیچ‌ کس نبود که گیرد رکاب او

بر کف رکاب، خواهر وی، دل‌غمین رسید

 

پس حلقِ خشک و چشم‌‌ِ تر و نقدِ جان به کف

با تیغِ کینه‌جوی به میدان کین رسید

 

کُشت آن ‌قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف

بر جانش، آفرین ز جهان‌آفرین رسید

 

مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب

لب‌تشنه، بی‌مُعین، لبِ آبِ مَعین رسید

 

بنْشست بس که تیر سه پهلو به سینه‌اش

او را هزار همدم و پهلو‌نشین رسید

 

چون یاوری نبود که جان سازدش نثار

جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید

 

از پشت زین فتاد، چو سرو قدش به خاک

گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید

 

در حیرتم نکرد قیامت، چرا قیام؟

بر حنجرش چو خنجر خصم لعین رسید

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×