مشخصات شعر

هزاران حسام

چون عزم کارزار، شه تشنه‌کام کرد

گفتی به رزم‌گاه، قیامت، قیام کرد

 

سر را به ‌راه حق، به ‌کف خویشتن نهاد

تن را به ‌یاد دوست، نشان سهام کرد

 

زد یک‌تنه به ‌قلب سپاه ستم‌گران

در کار جنگ، هم‌چو علی، اهتمام کرد

 

او یک تن و سپاه عدو، بیش از شمار

با یک حسام، قصد هزاران حسام کرد

 

گه حمله‌ای به میمنه، گاهی به میسره

در بین خصم دون، شه عالی‌مقام کرد

 

گاهی نگه به قتلگه کشتگان فکنْد

بر یاوران بی‌کفن خود، سلام کرد

 

گاهی به‌ یاد تشنگی کودکان فتاد

با چشم تر ز دور، نظر بر خیام کرد

 

در آفتاب و با زره و با تنی جریح

«یا لَلعَجب»! که رزم، چنین تشنه‌کام کرد

 

دیگر توان رزم نماندش به‌ تن ز بس

پیکان، مکان به پیکر پاک امام کرد

 

آه از دمی! که لشگر بی‌شرم کوفیان

بر گِرد شاه تشنه‌لبان، ازدحام کرد

 

ناگه فتاد زلزله در عالم وجود

چونان که روز ماریه را، هم‌چو شام کرد

 

از عرشِ کردگار، مَلَک داد این ندا

کای وای! شد جدا سر سلطان کربلا

 

هزاران حسام

چون عزم کارزار، شه تشنه‌کام کرد

گفتی به رزم‌گاه، قیامت، قیام کرد

 

سر را به ‌راه حق، به ‌کف خویشتن نهاد

تن را به ‌یاد دوست، نشان سهام کرد

 

زد یک‌تنه به ‌قلب سپاه ستم‌گران

در کار جنگ، هم‌چو علی، اهتمام کرد

 

او یک تن و سپاه عدو، بیش از شمار

با یک حسام، قصد هزاران حسام کرد

 

گه حمله‌ای به میمنه، گاهی به میسره

در بین خصم دون، شه عالی‌مقام کرد

 

گاهی نگه به قتلگه کشتگان فکنْد

بر یاوران بی‌کفن خود، سلام کرد

 

گاهی به‌ یاد تشنگی کودکان فتاد

با چشم تر ز دور، نظر بر خیام کرد

 

در آفتاب و با زره و با تنی جریح

«یا لَلعَجب»! که رزم، چنین تشنه‌کام کرد

 

دیگر توان رزم نماندش به‌ تن ز بس

پیکان، مکان به پیکر پاک امام کرد

 

آه از دمی! که لشگر بی‌شرم کوفیان

بر گِرد شاه تشنه‌لبان، ازدحام کرد

 

ناگه فتاد زلزله در عالم وجود

چونان که روز ماریه را، هم‌چو شام کرد

 

از عرشِ کردگار، مَلَک داد این ندا

کای وای! شد جدا سر سلطان کربلا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×