مشخصات شعر

سهم بلا

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

 

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار به «عین الیقین» فتاد

 

در دشت عشق تاخت سمند آن ‌قَدَر که کار

از عشق در گذشت و به عشق‌‌آفرین فتاد

 

از تاب تشنه‌کامی اطفال شد چنان

کز تاب، پیچ و تاب به «حبل ‌المتین» فتاد

 

او را چو سنگ کین ز جفا بر جبین زدند

از بهر شکر، سجده‌‌کنان بر زمین فتاد

 

ساکن شد آسمان و زمین گشت بی‌سکون

از زین چو بر زمین، شه دنیا و دین فتاد

 

در خاک و خون ز سوز جراحات و نوک تیر

گه جانب یسار و گهی بر یمین فتاد

 

از کینه گشت، سر به سر نیزه‌اش بلند

عریان به خاکش، آن بدن نازنین فتاد

 

خاتم برفت از کفَش آن‌سان که جبرئیل

بر زد فغان ز دست سلیمان، نگین فتاد

 

دردا! که خصم در حرمش بر زد آتشی

کز وی شرار بر فلک هفتمین فتاد

 

غلمان و حور سر‌به‌سر، آسیمه‌سر شدند

چون بانگ این خبر به بهشت برین فتاد

 

«زین ‌العباد» نیز کز او مانْد یادگار

بر گردنش ز کینه، غل آهنین فتاد

 

سهم بلا

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

 

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار به «عین الیقین» فتاد

 

در دشت عشق تاخت سمند آن ‌قَدَر که کار

از عشق در گذشت و به عشق‌‌آفرین فتاد

 

از تاب تشنه‌کامی اطفال شد چنان

کز تاب، پیچ و تاب به «حبل ‌المتین» فتاد

 

او را چو سنگ کین ز جفا بر جبین زدند

از بهر شکر، سجده‌‌کنان بر زمین فتاد

 

ساکن شد آسمان و زمین گشت بی‌سکون

از زین چو بر زمین، شه دنیا و دین فتاد

 

در خاک و خون ز سوز جراحات و نوک تیر

گه جانب یسار و گهی بر یمین فتاد

 

از کینه گشت، سر به سر نیزه‌اش بلند

عریان به خاکش، آن بدن نازنین فتاد

 

خاتم برفت از کفَش آن‌سان که جبرئیل

بر زد فغان ز دست سلیمان، نگین فتاد

 

دردا! که خصم در حرمش بر زد آتشی

کز وی شرار بر فلک هفتمین فتاد

 

غلمان و حور سر‌به‌سر، آسیمه‌سر شدند

چون بانگ این خبر به بهشت برین فتاد

 

«زین ‌العباد» نیز کز او مانْد یادگار

بر گردنش ز کینه، غل آهنین فتاد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×