مشخصات شعر

فراق یار

سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

«فراق یار نه آن می‌کند که بتْوان گفت»[i]

 

پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست

«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»

 

به گریه گفت: مکن ترک ما، برای خدا

«که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت»

 

زُ‌دود اشک ز چشمش، به صبر فرمان داد

«قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت»

 

به انتظار پدر، پیش خیمه‌گاه نشست

«هر آن چه گفت بَرید صبا، پریشان گفت»

 

چو ناامید ز دیدار دوست شد، گفتا:

«که ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت!»

 

چو دید بر سر نی، رأس باب خود را گفت:

«که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت»

 

که گفته است ز «حافظ»، «خِرَد» نگیرد فیض؟

«من این نگفته‌ام، آن ‌کس که گفت بهتان گفت»

 

 

 


[i]. تضمین غزل «حافظ».         (ص 522) 

فراق یار

سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

«فراق یار نه آن می‌کند که بتْوان گفت»[i]

 

پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست

«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»

 

به گریه گفت: مکن ترک ما، برای خدا

«که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت»

 

زُ‌دود اشک ز چشمش، به صبر فرمان داد

«قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت»

 

به انتظار پدر، پیش خیمه‌گاه نشست

«هر آن چه گفت بَرید صبا، پریشان گفت»

 

چو ناامید ز دیدار دوست شد، گفتا:

«که ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت!»

 

چو دید بر سر نی، رأس باب خود را گفت:

«که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت»

 

که گفته است ز «حافظ»، «خِرَد» نگیرد فیض؟

«من این نگفته‌ام، آن ‌کس که گفت بهتان گفت»

 

 

 


[i]. تضمین غزل «حافظ».         (ص 522) 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×