مشخصات شعر

دامن جانان

گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست

خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست

 

دل گویدم که از قدم دوست سر مکش

جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست

 

آخر پُر است، دامنم از پارۀ جگر

یک دم ز آستین تظلّم بر آر، دست

 

فکرِ علاج بی‌‌سر و پایان خویش کن

ای سبط دست حق! مکش از ذوالفقار، دست

 

گر عالمی به قتل رسانی عجیب نیست

مانده تو را ز شیر خدا، یادگار، دست

 

آن دم که پا کشی ز کنارم، سپاه کین

آرند سوی خیمه‌گه از هر کنار، دست

 

آن وارث کلیم، پی قبطیان شام

از جَیب خیمه کرد چو مهر آشکار، دست

 

کاین در کدام مذهب و ملّت روا بود؟

کآید برای کشتن یک تن، هزار دست

 

دامن جانان

گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست

خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست

 

دل گویدم که از قدم دوست سر مکش

جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست

 

آخر پُر است، دامنم از پارۀ جگر

یک دم ز آستین تظلّم بر آر، دست

 

فکرِ علاج بی‌‌سر و پایان خویش کن

ای سبط دست حق! مکش از ذوالفقار، دست

 

گر عالمی به قتل رسانی عجیب نیست

مانده تو را ز شیر خدا، یادگار، دست

 

آن دم که پا کشی ز کنارم، سپاه کین

آرند سوی خیمه‌گه از هر کنار، دست

 

آن وارث کلیم، پی قبطیان شام

از جَیب خیمه کرد چو مهر آشکار، دست

 

کاین در کدام مذهب و ملّت روا بود؟

کآید برای کشتن یک تن، هزار دست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×