مشخصات شعر

در ذکر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

 

بازم اندر مهد دل طفل جنون

دست از قنداقه می‌آرد برون

 

مادر طبع مرا از روی ذوق

خوش درآرد شیر، در پستان شوق

 

جمله اطفال قلوب از انبساط

وقت شد کآیند بیرون از قماط

 

عشرتی از آن هوای نو کنند

از طرب، نشو و نمای نو کنند

 

واگذارند امهات طبع را

باز آباء کرام سبع را

 

باز وقت کیسه پردازی بود

ای حریف این آخرین بازی بود

 

شش جهت در نرد عشق آن پری

می کند با مهرۀ دل، ششدری

 

همتی می‌دارم از ساقی مراد

وز در میخانه می‌جویم گشاد

 

همچنین از کعبتین عشق داو

تا درین بازی نمایم کنجکاو

 

بازیی تا اندرین دفتر کنم

شرح شاه پاکبازان، سرکنم

 

لاجرم چون آن حریف پاک باز

در قمار عاشقی شد پاکباز

 

شد برون با کیسۀ پرداخته

مایه‌‌ای از جزو و از کل باخته

 

رقص رقصان، از نشاط باختن

منبسط، از کیسه را پرداختن

 

انقباضی دید در خود اندکی

در دل حق الیقین آمد شکی

 

کاین کسالت بعد حالت از چه زاد

حالت کل را کسالت از چه زاد؟

 

پس ز روی پاکبازی، جهد کرد

تا فشاند هست اگر در کیسه گرد

 

چون فشاند آن پاکبازان را، امیر

گوهری افتاد در دستش، صغیر

 

دره التاج گرامی گوهران

آن سبک در وزن و در قیمت گران

 

ارفع المقدار من کل الرفیع

الشفیع بن الشفیع بن الشفیع

 

گرمی آتش، هوای خاک ازو

آب کار انجم و افلاک ازو

 

کودکی در دامن مهرش بخواب

سه ولد با چار مام و هفت باب

 

مایۀ ایجاد، کز پر مایگی

کرده مهرش، طفل دین را دایگی

 

وه چه طفلی! ممکنات او را طفیل

دست یکسر کاینات او را به ذیل

 

گشته ارشاد از ره صدق و صفا

زیر دامان ولایش، اولیا

 

شمه‌‌ای، خلد از رخ زیبنده‌اش

آیتی، کوثر ز شکر خنده‌اش

 

اشرف اولاد آدم را، پسر

لیکن اندر رتبۀ آدم را پدر

 

از علی اکبر به صورت اصغرست

لیک در معنی علی اکبرست

 

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود

باطناً سر چشمۀ هر آب بود

 

یافت کاندر بزم آن سلطان ناز

نیست لایق تر ازین گوهر، نیاز

 

خوش ره آوردی بد اندر وقت برد

بر سر دستش به پیش شاه برد

 

کای شه این گوهر به استسقای تست

خواهش آبش ز خاک پای تست

 

لطف بر این گوهر نایاب کن

از قبول حضرتش سیراب کن

 

این گهر از جزع‌های تابناک

ای بسا گوهر فروریزد به خاک

 

این گهر از اشک‌های پر ز خون

می‌کند الماس‌ها را، لعلگون

 

آبی ای لب تشنه، باز آری بجو

بو که آب رفته باز آری بجو

 

شرط این آبت، به زاری جستن‌ست

ور نداری، دست از وی شستن‌ست

در ذکر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

 

بازم اندر مهد دل طفل جنون

دست از قنداقه می‌آرد برون

 

مادر طبع مرا از روی ذوق

خوش درآرد شیر، در پستان شوق

 

جمله اطفال قلوب از انبساط

وقت شد کآیند بیرون از قماط

 

عشرتی از آن هوای نو کنند

از طرب، نشو و نمای نو کنند

 

واگذارند امهات طبع را

باز آباء کرام سبع را

 

باز وقت کیسه پردازی بود

ای حریف این آخرین بازی بود

 

شش جهت در نرد عشق آن پری

می کند با مهرۀ دل، ششدری

 

همتی می‌دارم از ساقی مراد

وز در میخانه می‌جویم گشاد

 

همچنین از کعبتین عشق داو

تا درین بازی نمایم کنجکاو

 

بازیی تا اندرین دفتر کنم

شرح شاه پاکبازان، سرکنم

 

لاجرم چون آن حریف پاک باز

در قمار عاشقی شد پاکباز

 

شد برون با کیسۀ پرداخته

مایه‌‌ای از جزو و از کل باخته

 

رقص رقصان، از نشاط باختن

منبسط، از کیسه را پرداختن

 

انقباضی دید در خود اندکی

در دل حق الیقین آمد شکی

 

کاین کسالت بعد حالت از چه زاد

حالت کل را کسالت از چه زاد؟

 

پس ز روی پاکبازی، جهد کرد

تا فشاند هست اگر در کیسه گرد

 

چون فشاند آن پاکبازان را، امیر

گوهری افتاد در دستش، صغیر

 

دره التاج گرامی گوهران

آن سبک در وزن و در قیمت گران

 

ارفع المقدار من کل الرفیع

الشفیع بن الشفیع بن الشفیع

 

گرمی آتش، هوای خاک ازو

آب کار انجم و افلاک ازو

 

کودکی در دامن مهرش بخواب

سه ولد با چار مام و هفت باب

 

مایۀ ایجاد، کز پر مایگی

کرده مهرش، طفل دین را دایگی

 

وه چه طفلی! ممکنات او را طفیل

دست یکسر کاینات او را به ذیل

 

گشته ارشاد از ره صدق و صفا

زیر دامان ولایش، اولیا

 

شمه‌‌ای، خلد از رخ زیبنده‌اش

آیتی، کوثر ز شکر خنده‌اش

 

اشرف اولاد آدم را، پسر

لیکن اندر رتبۀ آدم را پدر

 

از علی اکبر به صورت اصغرست

لیک در معنی علی اکبرست

 

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود

باطناً سر چشمۀ هر آب بود

 

یافت کاندر بزم آن سلطان ناز

نیست لایق تر ازین گوهر، نیاز

 

خوش ره آوردی بد اندر وقت برد

بر سر دستش به پیش شاه برد

 

کای شه این گوهر به استسقای تست

خواهش آبش ز خاک پای تست

 

لطف بر این گوهر نایاب کن

از قبول حضرتش سیراب کن

 

این گهر از جزع‌های تابناک

ای بسا گوهر فروریزد به خاک

 

این گهر از اشک‌های پر ز خون

می‌کند الماس‌ها را، لعلگون

 

آبی ای لب تشنه، باز آری بجو

بو که آب رفته باز آری بجو

 

شرط این آبت، به زاری جستن‌ست

ور نداری، دست از وی شستن‌ست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×