مشخصات شعر

یک دو بیتی

دیده‌‏ام در کربلای دست تو

عالمی را مبتلای دست تو

 

کربلا این ‌قدر شیدایی نداشت

بی‌تو و بی‌ماجرای دست تو

 

می‏‌کُشد این حسرتم آخر که کاش!

بود دست من،‌ به جای دست تو

 

شط بدان طبع رسا گیرم نساخت

یک دوبیتی، در رثای دست تو

 

علقمه در علقمه تکثیر شد

موج پژواک صدای دست تو

 

دیدم از آغاز، پایانی نداشت

قصّه‌ی خون‏گریه‏‌های دست تو

 

چشم من با گریه می‌‏بندد دخیل

بر ضریح با صفای دست تو

 

هر که با دست تو دارد عالمی

من که می‌‏میرم برای دست تو

 

تا همیشه دست تو، مشکل‏‌گشاست

ای خدا، مشکل‏‌گشای دست تو!

 

اوفتاد از پا امام عاشقان

تا که خالی دید، جای دست تو

 

خم شد و برداشت و با احترام

بوسه زد بر پاره‌‏های دست تو

 

سایه هم، همسایه‌ی نامحرمی ا‌ست

گر چه می‏‌افتد به پای دست تو

 

ای به سودای تو اسماعیل‏‌ها!

سر نهاده در منای دست تو

 

کعبه در سوگ تو می‏‌پوشد سیاه

تا نشیند در عزای دست تو

 

آب پاکی روی دست آب ریخت

ای به قربان صفای دست تو!

 

یک دو بیتی

دیده‌‏ام در کربلای دست تو

عالمی را مبتلای دست تو

 

کربلا این ‌قدر شیدایی نداشت

بی‌تو و بی‌ماجرای دست تو

 

می‏‌کُشد این حسرتم آخر که کاش!

بود دست من،‌ به جای دست تو

 

شط بدان طبع رسا گیرم نساخت

یک دوبیتی، در رثای دست تو

 

علقمه در علقمه تکثیر شد

موج پژواک صدای دست تو

 

دیدم از آغاز، پایانی نداشت

قصّه‌ی خون‏گریه‏‌های دست تو

 

چشم من با گریه می‌‏بندد دخیل

بر ضریح با صفای دست تو

 

هر که با دست تو دارد عالمی

من که می‌‏میرم برای دست تو

 

تا همیشه دست تو، مشکل‏‌گشاست

ای خدا، مشکل‏‌گشای دست تو!

 

اوفتاد از پا امام عاشقان

تا که خالی دید، جای دست تو

 

خم شد و برداشت و با احترام

بوسه زد بر پاره‌‏های دست تو

 

سایه هم، همسایه‌ی نامحرمی ا‌ست

گر چه می‏‌افتد به پای دست تو

 

ای به سودای تو اسماعیل‏‌ها!

سر نهاده در منای دست تو

 

کعبه در سوگ تو می‏‌پوشد سیاه

تا نشیند در عزای دست تو

 

آب پاکی روی دست آب ریخت

ای به قربان صفای دست تو!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×