مشخصات شعر

چشم به ساقی

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

 

خاک سیه، شفق زده، هم‌چون افق ز خون

وز موج آن گرفته چو مه، روی انورش

 

چون شاخه‌ای که بشْکند از نخل بارور

تیغ جفا دو دست فکنده ز پیکرش

 

آن ساقی‌ای که داشت بسی چشم‌ها به راه

خون کرده دورِ چرخِ ستم‌گر به ساغرش

 

صد چشمه خون ز دیده به دامن نثار شد

تا برسِتُرد ژاله‌ی خونین ز عبهرش

 

انگیخت شور حشر ز درد درون چو دید

بر روی خاک، قامت غوغای محشرش

 

زنگار دود آه، رخ چرخ، تیره کرد

شنگرف خون چو دید به یاقوت احمرش

 

عنقای قافِ همّت و مردانگی و عشق

در خاک و خون تپیده چو بشْکسته شهپرش

 

گویی نشد مجال که سر گیردش ز خاک

زین روی، رو نهاد به روی برادرش

 

نالید کای نهال برومند باغ دین!

بشْکست قامتم چو شکستی ز باد کین

 

چشم به ساقی

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

 

خاک سیه، شفق زده، هم‌چون افق ز خون

وز موج آن گرفته چو مه، روی انورش

 

چون شاخه‌ای که بشْکند از نخل بارور

تیغ جفا دو دست فکنده ز پیکرش

 

آن ساقی‌ای که داشت بسی چشم‌ها به راه

خون کرده دورِ چرخِ ستم‌گر به ساغرش

 

صد چشمه خون ز دیده به دامن نثار شد

تا برسِتُرد ژاله‌ی خونین ز عبهرش

 

انگیخت شور حشر ز درد درون چو دید

بر روی خاک، قامت غوغای محشرش

 

زنگار دود آه، رخ چرخ، تیره کرد

شنگرف خون چو دید به یاقوت احمرش

 

عنقای قافِ همّت و مردانگی و عشق

در خاک و خون تپیده چو بشْکسته شهپرش

 

گویی نشد مجال که سر گیردش ز خاک

زین روی، رو نهاد به روی برادرش

 

نالید کای نهال برومند باغ دین!

بشْکست قامتم چو شکستی ز باد کین

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×