مشخصات شعر

خسوف شفق‌گون

چون شه‌سوار علقمه‌، پا در رکاب شد

بر پا به خاک، شورش «یومُ ‌‌الحساب» شد

 

زآن شیر بیشه‌ی علوی، هر چه ترس بود

یک‌‌باره جمع، در دل خیل کلاب شد

 

از هر دری به لب سخنی داشت، هر کسی

و‌آن دست و تیغ، یک‌سره «فصل ‌الخطاب» شد

 

تیغ آن چنان برانْد بر اعدا که صولتش

یاد‌آور مقاتله‌ی بوتراب شد

 

چینِ جبین و ابروی در هم کشیده‌اش

دو شاهدِ صریح «شدید‌ُ العقاب» شد

 

دشمن به فکر چاره فتاد اندر آن میان

انگار تازه از سرشان، رفع خواب شد

 

باران تیر بر تن مه، بی‌امان گرفت

بر چهره‌اش، خسوف شفق‌‌گون، نقاب شد

 

گویی ز جور اهرمن از هم گسیخته

شیرازه‌ی صحیفه‌ی «امّ‌ الکتاب» شد

 

ناگه شهابی آمد و بر ابرِ مشک زد

آن لحظه، آسمان به سر او، خراب شد

 

بر خاک ریخت آب و امیدش به باد رفت

در آتش غم، آرزویش، نقش آب شد

 

خسوف شفق‌گون

چون شه‌سوار علقمه‌، پا در رکاب شد

بر پا به خاک، شورش «یومُ ‌‌الحساب» شد

 

زآن شیر بیشه‌ی علوی، هر چه ترس بود

یک‌‌باره جمع، در دل خیل کلاب شد

 

از هر دری به لب سخنی داشت، هر کسی

و‌آن دست و تیغ، یک‌سره «فصل ‌الخطاب» شد

 

تیغ آن چنان برانْد بر اعدا که صولتش

یاد‌آور مقاتله‌ی بوتراب شد

 

چینِ جبین و ابروی در هم کشیده‌اش

دو شاهدِ صریح «شدید‌ُ العقاب» شد

 

دشمن به فکر چاره فتاد اندر آن میان

انگار تازه از سرشان، رفع خواب شد

 

باران تیر بر تن مه، بی‌امان گرفت

بر چهره‌اش، خسوف شفق‌‌گون، نقاب شد

 

گویی ز جور اهرمن از هم گسیخته

شیرازه‌ی صحیفه‌ی «امّ‌ الکتاب» شد

 

ناگه شهابی آمد و بر ابرِ مشک زد

آن لحظه، آسمان به سر او، خراب شد

 

بر خاک ریخت آب و امیدش به باد رفت

در آتش غم، آرزویش، نقش آب شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×