مشخصات شعر

محرم ساقی

دیگر نداشت، ساقی لب‌تشنه‌مست، دست

یعنی که شسته بود، وفا را ز دست، دست

 

آن مشک تیر خورده به دندان، چنان گرفت

انگار نیست زخمی و انگار هست، دست

 

از رود و چشمه، ناله روان شد که آب، آب

از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست، دست

 

هر دست او به گوشه‌ای افتاد و مَرد را

حتّی به دست دیگر خود دل نبست، دست

 

می‌گفت: داغ خجلت این مَشک پاره را

بر تن اگر که بود، کنون می‌شکست، دست

 

عمری به روی سینه به نزد حسین بود

حالا به خاک پای برادر نشست، دست

 

در کار عشق، عرض طلب، بی‌وسیله است

کز دست شسته بود، به بزم الست، دست

 

بی‌دست، خوش‌تر است، شهید ره وفا

در عاشقی مگر که ز پا کم‌تر است، دست؟

 

در بزم عشق، مَحرم ساقی نمی‌شود

از هست و نیست تا نکشد می‌پرست، دست

 

دستی طلب که بال بهشتی شود تو را

آسان به راه عشق نیاید به دست، دست

 

سقّای کربلایی و ساقی ا‌ست، نام تو

تا آب هست و آینه، باقی‌ است، نام تو

 

محرم ساقی

دیگر نداشت، ساقی لب‌تشنه‌مست، دست

یعنی که شسته بود، وفا را ز دست، دست

 

آن مشک تیر خورده به دندان، چنان گرفت

انگار نیست زخمی و انگار هست، دست

 

از رود و چشمه، ناله روان شد که آب، آب

از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست، دست

 

هر دست او به گوشه‌ای افتاد و مَرد را

حتّی به دست دیگر خود دل نبست، دست

 

می‌گفت: داغ خجلت این مَشک پاره را

بر تن اگر که بود، کنون می‌شکست، دست

 

عمری به روی سینه به نزد حسین بود

حالا به خاک پای برادر نشست، دست

 

در کار عشق، عرض طلب، بی‌وسیله است

کز دست شسته بود، به بزم الست، دست

 

بی‌دست، خوش‌تر است، شهید ره وفا

در عاشقی مگر که ز پا کم‌تر است، دست؟

 

در بزم عشق، مَحرم ساقی نمی‌شود

از هست و نیست تا نکشد می‌پرست، دست

 

دستی طلب که بال بهشتی شود تو را

آسان به راه عشق نیاید به دست، دست

 

سقّای کربلایی و ساقی ا‌ست، نام تو

تا آب هست و آینه، باقی‌ است، نام تو

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×