مشخصات شعر

بگذار بگریم

رفتیّ و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

ای روشنای دل من! تاریک شد دیدگانم

 

گفتم که در سایه‌‌سارِ، قدّ رسایش نشینم

افسوس! افتاده بر خاک، آن سرو، آن سایبانم

 

گم گشت ره پیش چشمم، آوخ! کز این درد جان‌کاه،

می‌سوزم و هر دم آید، دود دل از استخوانم

 

بگْذار تا صورتم را، بر روی ماهت گذارم

بگْذار تا اشک حسرت، بر خاک پایت فشانم

 

این ‌سوی، این پیکر پاک، افتاده بر بستر خاک

آن‌ سوی، اِستاده دشمن، کرده ا‌ست آهنگ جانم

 

ای سرو‌قامت! به ‌پا خیز، با خصم کافر درآویز

من تاب هجران ندارم، بنْگر به قدّ کمانم

 

ای آسمان سخاوت! ای معنی استجابت!

خاموش کن با نگاهت، در سینه آتش‌فشانم

 

بردار سر تا ببینم، چشمان خورشیدی‌ات را

رحمی کن، ای نور دیده! رحمی که من ناتوانم

 

آغشته در خون مخواهید، قدّ رسایش ببینم

ای تیرها! پس کجایید؟ گیرید اکنون نشانم

 

ای شبه‌پیغمبر من! ای نوجوان اکبر من!

بشْکسته بال و پر من، ای مرغ بی‌آشیانم!

 

کو قوّت بازوانت؟ کو آن دل پرتوانت؟

می‌بینمت غرقه در خون، هرگز نبود این گمانم

 

آخر کدامین سیه‌دل، لب‌تشنه کشتت به ساحل؟

بگْشای لب تا که سیراب، گردی ز اشک روانم

 

ای غم! برو از برِ من، بردار دست از سر من

بگْذار تنها بگریم، بگذار تنها بمانم

 

بگذار بگریم

رفتیّ و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

ای روشنای دل من! تاریک شد دیدگانم

 

گفتم که در سایه‌‌سارِ، قدّ رسایش نشینم

افسوس! افتاده بر خاک، آن سرو، آن سایبانم

 

گم گشت ره پیش چشمم، آوخ! کز این درد جان‌کاه،

می‌سوزم و هر دم آید، دود دل از استخوانم

 

بگْذار تا صورتم را، بر روی ماهت گذارم

بگْذار تا اشک حسرت، بر خاک پایت فشانم

 

این ‌سوی، این پیکر پاک، افتاده بر بستر خاک

آن‌ سوی، اِستاده دشمن، کرده ا‌ست آهنگ جانم

 

ای سرو‌قامت! به ‌پا خیز، با خصم کافر درآویز

من تاب هجران ندارم، بنْگر به قدّ کمانم

 

ای آسمان سخاوت! ای معنی استجابت!

خاموش کن با نگاهت، در سینه آتش‌فشانم

 

بردار سر تا ببینم، چشمان خورشیدی‌ات را

رحمی کن، ای نور دیده! رحمی که من ناتوانم

 

آغشته در خون مخواهید، قدّ رسایش ببینم

ای تیرها! پس کجایید؟ گیرید اکنون نشانم

 

ای شبه‌پیغمبر من! ای نوجوان اکبر من!

بشْکسته بال و پر من، ای مرغ بی‌آشیانم!

 

کو قوّت بازوانت؟ کو آن دل پرتوانت؟

می‌بینمت غرقه در خون، هرگز نبود این گمانم

 

آخر کدامین سیه‌دل، لب‌تشنه کشتت به ساحل؟

بگْشای لب تا که سیراب، گردی ز اشک روانم

 

ای غم! برو از برِ من، بردار دست از سر من

بگْذار تنها بگریم، بگذار تنها بمانم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×