مشخصات شعر

قربانی عشق

شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش

چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش

 

ز دود آتش دل، مادر سیه‌روزش

کشید سرمه‌ی ماتم به چشم قربانش

 

خمید قامت مادر ز محنت اکبر

چو کرد غم‌زده لیلا، روان به میدانش

 

دوید از پی اکبر، چو «اُمّ اسماعیل»

چو دید می‌رودش جان، به پیش چشمانش

 

دوید و باز نشست و دوید و باز نشست

چو تاب رفتن و ماندن، نبود در جانش

 

سرشک و خونِ دل از دیدگان فرو می‌ریخت

به یاد آب فرات و لبان عطشانش

 

چو آن همای سعادت ز آشیان برخاست

کشید دست شقاوت، کمان پیکانش

 

نگویم این ‌که چه شد یا که بر زمین افتاد

فتاد لرزه به عرش عظیم و ارکانش

 

چو گشت شبه پیمبر به خاک و خون غلتان

درید شیر خدا در نجف، گریبانش

 

هم از مدینه، پیمبر به کربلا آمد

گسیخت چون‌ که ز هم، آیه‌های قرآنش

 

دوید جانب میدان، علی ‌علی گویان

حسین و از پی او، خواهر پریشانش

 

نشَست یا که ندانم فتاد روی زمین

گرفت رأس علی را پدر به دامانش

 

بسود رخ به رخ پُر غبار فرزندش

نهاد لب به لب خون‌چکان و سوزانش

 

غبار غم ز سرش می‌فشانْد و می‌نالید

که خاک بر سر دنیا و سست بنیانش!

 

عجب نمود «حسان»! کربلا پذیرایی!

که کشت تشنه‌لب آخر، غریبْ‌مهمانش

 

قربانی عشق

شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش

چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش

 

ز دود آتش دل، مادر سیه‌روزش

کشید سرمه‌ی ماتم به چشم قربانش

 

خمید قامت مادر ز محنت اکبر

چو کرد غم‌زده لیلا، روان به میدانش

 

دوید از پی اکبر، چو «اُمّ اسماعیل»

چو دید می‌رودش جان، به پیش چشمانش

 

دوید و باز نشست و دوید و باز نشست

چو تاب رفتن و ماندن، نبود در جانش

 

سرشک و خونِ دل از دیدگان فرو می‌ریخت

به یاد آب فرات و لبان عطشانش

 

چو آن همای سعادت ز آشیان برخاست

کشید دست شقاوت، کمان پیکانش

 

نگویم این ‌که چه شد یا که بر زمین افتاد

فتاد لرزه به عرش عظیم و ارکانش

 

چو گشت شبه پیمبر به خاک و خون غلتان

درید شیر خدا در نجف، گریبانش

 

هم از مدینه، پیمبر به کربلا آمد

گسیخت چون‌ که ز هم، آیه‌های قرآنش

 

دوید جانب میدان، علی ‌علی گویان

حسین و از پی او، خواهر پریشانش

 

نشَست یا که ندانم فتاد روی زمین

گرفت رأس علی را پدر به دامانش

 

بسود رخ به رخ پُر غبار فرزندش

نهاد لب به لب خون‌چکان و سوزانش

 

غبار غم ز سرش می‌فشانْد و می‌نالید

که خاک بر سر دنیا و سست بنیانش!

 

عجب نمود «حسان»! کربلا پذیرایی!

که کشت تشنه‌لب آخر، غریبْ‌مهمانش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×