مشخصات شعر

وعدۀ دیدار

روان به جانب میدان، علیّ‌ اکبر شد

جهان به دیدۀ لیلا ز شب سیه‌تر شد

 

چو بر شد از افق خیمه هم‌چو بدر منیر

جهان ز پرتو رخسار او، منوّر شد

 

به سر نهاد چو عمّامه‌ی رسول خدا

عیان دوباره به خلق خدا، پیمبر شد

 

به کف گرفت چو تیغ و نشست چون به عقاب

زمانه گفت به دلدل، سوار، حیدر شد

 

به پیش چشم پدر شد، چو در خرامیدن

رخ حسین ز خوناب دیده، احمر شد

 

چو شد مقابل آن قوم کینه‌جو، گفتا:

چرا ز یاد، شما را حدیث محشر شد؟

 

مگر نه این حرم است آن حرم که «روحُ الامین»

پی اجازۀ حاجت، ستاده بر در شد؟

 

خود این حسین، مگر نیست زاده‌ی زهرا؟

که جبرئیل، پی خدمتش چو چاکر شد

 

چه شد که آب فرات این زمان به جمله حلال

ولی حرام به ذرّیۀ پیمبر شد؟

 

کسی نداد جوابش به غیر تیر و خدنگ

حدیثش آن‌ چه به آن قوم دون، مکرّر شد

 

کشید تیغ و چنان تاخت بر یسار و یمین

که اَیسر، اَیمن و اَیمن ز تیغش، اَیسر شد

 

ولی دریغ! که آن جسم نازنین، آخر

نشان ناوک و تیر و سنان و خنجر شد

 

ستاده شه به در خیمه و نظر می‌کرد

که پاره‌پاره، تنِ شاه‌زاده اکبر شد

 

به گریه گفت پسر با پدر: خداحافظ!

بیا که وعدۀ دیدار، روز محشر شد

 

دمی که خامه‌اش این چامه را رقم می‌زد

فغان و ناله‌ی «جودی»، به چرخ اخضر شد

 

وعدۀ دیدار

روان به جانب میدان، علیّ‌ اکبر شد

جهان به دیدۀ لیلا ز شب سیه‌تر شد

 

چو بر شد از افق خیمه هم‌چو بدر منیر

جهان ز پرتو رخسار او، منوّر شد

 

به سر نهاد چو عمّامه‌ی رسول خدا

عیان دوباره به خلق خدا، پیمبر شد

 

به کف گرفت چو تیغ و نشست چون به عقاب

زمانه گفت به دلدل، سوار، حیدر شد

 

به پیش چشم پدر شد، چو در خرامیدن

رخ حسین ز خوناب دیده، احمر شد

 

چو شد مقابل آن قوم کینه‌جو، گفتا:

چرا ز یاد، شما را حدیث محشر شد؟

 

مگر نه این حرم است آن حرم که «روحُ الامین»

پی اجازۀ حاجت، ستاده بر در شد؟

 

خود این حسین، مگر نیست زاده‌ی زهرا؟

که جبرئیل، پی خدمتش چو چاکر شد

 

چه شد که آب فرات این زمان به جمله حلال

ولی حرام به ذرّیۀ پیمبر شد؟

 

کسی نداد جوابش به غیر تیر و خدنگ

حدیثش آن‌ چه به آن قوم دون، مکرّر شد

 

کشید تیغ و چنان تاخت بر یسار و یمین

که اَیسر، اَیمن و اَیمن ز تیغش، اَیسر شد

 

ولی دریغ! که آن جسم نازنین، آخر

نشان ناوک و تیر و سنان و خنجر شد

 

ستاده شه به در خیمه و نظر می‌کرد

که پاره‌پاره، تنِ شاه‌زاده اکبر شد

 

به گریه گفت پسر با پدر: خداحافظ!

بیا که وعدۀ دیدار، روز محشر شد

 

دمی که خامه‌اش این چامه را رقم می‌زد

فغان و ناله‌ی «جودی»، به چرخ اخضر شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×