مشخصات شعر

رخ تابان

از خیمه، شاه‌زاده چو آهنگ راه کرد

شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد

 

اندر میان خویش و گروه مخالفان

سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد

 

گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام

کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد

 

شه‌زاده تاخت با رخ تابان، به پیش صف

دشت مصاف، مطلع خورشید و ماه کرد

 

شمشیر بر‌کشید و میان سپاه شد

مانند شیر حق، متفرّق سپاه کرد

 

بی‌تاب شد ز تشنگی و تفّ آفتاب

برتافت رخ ز لشگر و آهنگ شاه کرد

 

شاهش به بر کشید و زبان در دهان نهاد

تفتیده نیز، کام پدر دید و آه کرد

 

با حلق تشنه، باز به فرمان شاه دین

بهر وداع، روی سوی خیمه‌گاه کرد

 

برگشت سوی لشگر و روز سپید را

بار دگر به چشم لعینان، سیاه کرد

 

کآمد سپاه، در حرکت از چهار سوی

کوشید و جان، فدای شه بی‌پناه کرد

 

اکبر ز پشت زین چو به روی زمین نشست

گفتی درست، پشت امام مبین شکست

 

رخ تابان

از خیمه، شاه‌زاده چو آهنگ راه کرد

شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد

 

اندر میان خویش و گروه مخالفان

سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد

 

گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام

کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد

 

شه‌زاده تاخت با رخ تابان، به پیش صف

دشت مصاف، مطلع خورشید و ماه کرد

 

شمشیر بر‌کشید و میان سپاه شد

مانند شیر حق، متفرّق سپاه کرد

 

بی‌تاب شد ز تشنگی و تفّ آفتاب

برتافت رخ ز لشگر و آهنگ شاه کرد

 

شاهش به بر کشید و زبان در دهان نهاد

تفتیده نیز، کام پدر دید و آه کرد

 

با حلق تشنه، باز به فرمان شاه دین

بهر وداع، روی سوی خیمه‌گاه کرد

 

برگشت سوی لشگر و روز سپید را

بار دگر به چشم لعینان، سیاه کرد

 

کآمد سپاه، در حرکت از چهار سوی

کوشید و جان، فدای شه بی‌پناه کرد

 

اکبر ز پشت زین چو به روی زمین نشست

گفتی درست، پشت امام مبین شکست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×