مشخصات شعر

کهکشان پرپر خوشید

دشت می‌بلعید کم‌کم  پیکرخورشید را         

برفراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را

 

آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها              

 گیسوان خفته در خاکستر خورشید را

 

بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند          

پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را

 

چشم‌های خفته در خون شفق را وا کنید        

 تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را

 

نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود      

 کاروان می‌برد نیم دیگر خورشید را

 

کاروان بود و گلوی زخمی زنگوله‌ها               

 ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را

 

آه اشترها چه غمگین و پریشان می‌روند        

 برفراز نیزه می‌بینم سر خورشید را

 

کهکشان پرپر خوشید

دشت می‌بلعید کم‌کم  پیکرخورشید را         

برفراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را

 

آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها              

 گیسوان خفته در خاکستر خورشید را

 

بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند          

پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را

 

چشم‌های خفته در خون شفق را وا کنید        

 تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را

 

نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود      

 کاروان می‌برد نیم دیگر خورشید را

 

کاروان بود و گلوی زخمی زنگوله‌ها               

 ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را

 

آه اشترها چه غمگین و پریشان می‌روند        

 برفراز نیزه می‌بینم سر خورشید را

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×