مشخصات شعر

گوی استباق

«لبّیک»، ای پدر! که مَنَت یار و یاورم

در یاری تو، نایب عبّاس و اکبرم

 

مدهوش باده‌ی خم می‌خانه‌ی غمم

مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم

 

آب ار نمی‌رسد به لبِ لعلِ نازکم

شیر ار نمانْده در رگ پستان مادرم،

 

در آرزوی ناوک تیر سه شعبه‌ام

در حسرت زلال روان‌بخش کوثرم

 

در شوق آن دقیقه که صیّاد روزگار

با ناوکِ کمانِ قضا بشْکند پرم

 

خواهم به شاخ سدره نَهَم آشیان، فراز

تا بنْگری که عرش خدا را کبوترم

 

هر چند جثّه کوچک و تن، لاغر است لیک

از دولتت، هوای بزرگی است در سرم

 

آن قطره‌ام که سالک دریای قلزمم

آن ذرّه‌ام که عاشق خورشید انورم

 

با دست‌های کوچک خود، جان خسته را

در کف گرفته‌ام که به پای تو بسْپرم

 

آغوش برگشای و مرا گیر در بغل

تا گوی استباق ز میدان به در برم

 

شاه شهید در طرب از این ترانه شد

او را به بر گرفت و به میدان، روانه شد

 

گوی استباق

«لبّیک»، ای پدر! که مَنَت یار و یاورم

در یاری تو، نایب عبّاس و اکبرم

 

مدهوش باده‌ی خم می‌خانه‌ی غمم

مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم

 

آب ار نمی‌رسد به لبِ لعلِ نازکم

شیر ار نمانْده در رگ پستان مادرم،

 

در آرزوی ناوک تیر سه شعبه‌ام

در حسرت زلال روان‌بخش کوثرم

 

در شوق آن دقیقه که صیّاد روزگار

با ناوکِ کمانِ قضا بشْکند پرم

 

خواهم به شاخ سدره نَهَم آشیان، فراز

تا بنْگری که عرش خدا را کبوترم

 

هر چند جثّه کوچک و تن، لاغر است لیک

از دولتت، هوای بزرگی است در سرم

 

آن قطره‌ام که سالک دریای قلزمم

آن ذرّه‌ام که عاشق خورشید انورم

 

با دست‌های کوچک خود، جان خسته را

در کف گرفته‌ام که به پای تو بسْپرم

 

آغوش برگشای و مرا گیر در بغل

تا گوی استباق ز میدان به در برم

 

شاه شهید در طرب از این ترانه شد

او را به بر گرفت و به میدان، روانه شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×