مشخصات شعر

کلام امام

چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش

ز باد حادثه یک‌باره شد خزان، چمنش

 

در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی

فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش

 

به هر طرف که نظر کرد، دید افتاده

به خاک، اکبر و عبّاس و نوگل حسنش

 

به غیر سیّد سجّاد و اصغر بی‌شیر

نمانده بود دگر یاوری در انجمنش

 

روانه گشت ز میدان به خیمه تا که کند

رها ز بند مِحن، طوطی شکر‌شکنش

 

خطاب کرد که ای بانوی حرم، زینب!

بیار کودک شش‌ماهه را به نزد منَش

 

پس آن مجلّله آورْد و داد دست حسین

گرفت شاه و بزد بوسه بر لب و دهنش

 

ز خیمه‌گاه ببُردش به سوی قربان‌گاه

به کوفیان جفاکیش بود این سخنش

 

که ای گروه دغا! رحم اگر به من نکنید

کنید رحم به این طفل و آه دل‌شکنش

 

بُوَد سه روز که این شیر‌خواره‌ی معصوم

نه آب بوده که نوشد، نه داده کس لبنش

 

دهید جرعه‌ی آبی بر این صغیر حزین

که می‌پرد ز عطش، مرغ روح از بدنش

 

نگشته بود کلام امامِ عشق تمام

که داد تیر ‌ستم، آب، بر گل چمنش

 

به ذکر ماتم اصغر، سخن مگو «شرمی»!

که نیست تاب و توانی، رباب را به تنش

 

 

کلام امام

چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش

ز باد حادثه یک‌باره شد خزان، چمنش

 

در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی

فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش

 

به هر طرف که نظر کرد، دید افتاده

به خاک، اکبر و عبّاس و نوگل حسنش

 

به غیر سیّد سجّاد و اصغر بی‌شیر

نمانده بود دگر یاوری در انجمنش

 

روانه گشت ز میدان به خیمه تا که کند

رها ز بند مِحن، طوطی شکر‌شکنش

 

خطاب کرد که ای بانوی حرم، زینب!

بیار کودک شش‌ماهه را به نزد منَش

 

پس آن مجلّله آورْد و داد دست حسین

گرفت شاه و بزد بوسه بر لب و دهنش

 

ز خیمه‌گاه ببُردش به سوی قربان‌گاه

به کوفیان جفاکیش بود این سخنش

 

که ای گروه دغا! رحم اگر به من نکنید

کنید رحم به این طفل و آه دل‌شکنش

 

بُوَد سه روز که این شیر‌خواره‌ی معصوم

نه آب بوده که نوشد، نه داده کس لبنش

 

دهید جرعه‌ی آبی بر این صغیر حزین

که می‌پرد ز عطش، مرغ روح از بدنش

 

نگشته بود کلام امامِ عشق تمام

که داد تیر ‌ستم، آب، بر گل چمنش

 

به ذکر ماتم اصغر، سخن مگو «شرمی»!

که نیست تاب و توانی، رباب را به تنش

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×