مشخصات شعر

همّت مردانه

جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد

سربه‌سر عشّاق را مهرش به دل‌ها خانه کرد

 

جرعه‌نوش باده‌ی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق

عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد

 

جمله را آگاه کرد از قصّه‌ی روز ازل

نام هر یک را به گیتی تا ابد افسانه کرد

 

هر که نوشید از میِ «قالُوا بَلی» در کربلا

دید روشن شمع جان را؛ خویش را پروانه کرد

 

در دیار کربلا با نهضت خونین خویش

استقامت در برِ آن مردم بیگانه کرد

 

کرد محکم پایه‌ی حقّ و عدالت را ولیک

خانه‌ی ظلم و ستم را سربه‌سر ویرانه کرد

 

عاشقان سر باخته در پای آن سلطان عشق

شور عشقش عاقلان را در جهان دیوانه کرد

 

گلشنی آراست از سرو قد آزادگان

تا درخت معدلت، گل‌های جاویدانه کرد

 

در گلستان حسینی اصغر شیرین‌سخن

بلبل‌آسا از حرم، یک ناله‌ی مستانه کرد

 

داشت بر سر چون هوای گلشن لاهوت را

ز آشیان تن گذشت و تَرک آب و دانه کرد

 

بر سر دست پدر، پرواز کرد از شوق وصل

از وفا جان را فدای خسرو فرزانه کرد

 

در طریق عشق‌بازی، شهره‌ی آفاق شد

خویش را مشمول قُرب و منصب شاهانه کرد

 

گوی سبقت را ربود از همگنان در راه عشق

کودک شش‌ماهه بنْگر همّتی مردانه کرد

 

خورْد آب از نوک پیکان، جای شیر و خنده زد

عالمی را زین تبسّم تا ابد غم‌خانه کرد

 

بلبلِ باغِ حسین افتاد از شور و نوا

جغد غم اندر دل اهل محبّت، لانه کرد

 

قصّه‌ی شمع و گل و پروانه و بلبل، «صفا»!

کی توان تشبیه با احوال آن دردانه کرد؟

 

همّت مردانه

جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد

سربه‌سر عشّاق را مهرش به دل‌ها خانه کرد

 

جرعه‌نوش باده‌ی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق

عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد

 

جمله را آگاه کرد از قصّه‌ی روز ازل

نام هر یک را به گیتی تا ابد افسانه کرد

 

هر که نوشید از میِ «قالُوا بَلی» در کربلا

دید روشن شمع جان را؛ خویش را پروانه کرد

 

در دیار کربلا با نهضت خونین خویش

استقامت در برِ آن مردم بیگانه کرد

 

کرد محکم پایه‌ی حقّ و عدالت را ولیک

خانه‌ی ظلم و ستم را سربه‌سر ویرانه کرد

 

عاشقان سر باخته در پای آن سلطان عشق

شور عشقش عاقلان را در جهان دیوانه کرد

 

گلشنی آراست از سرو قد آزادگان

تا درخت معدلت، گل‌های جاویدانه کرد

 

در گلستان حسینی اصغر شیرین‌سخن

بلبل‌آسا از حرم، یک ناله‌ی مستانه کرد

 

داشت بر سر چون هوای گلشن لاهوت را

ز آشیان تن گذشت و تَرک آب و دانه کرد

 

بر سر دست پدر، پرواز کرد از شوق وصل

از وفا جان را فدای خسرو فرزانه کرد

 

در طریق عشق‌بازی، شهره‌ی آفاق شد

خویش را مشمول قُرب و منصب شاهانه کرد

 

گوی سبقت را ربود از همگنان در راه عشق

کودک شش‌ماهه بنْگر همّتی مردانه کرد

 

خورْد آب از نوک پیکان، جای شیر و خنده زد

عالمی را زین تبسّم تا ابد غم‌خانه کرد

 

بلبلِ باغِ حسین افتاد از شور و نوا

جغد غم اندر دل اهل محبّت، لانه کرد

 

قصّه‌ی شمع و گل و پروانه و بلبل، «صفا»!

کی توان تشبیه با احوال آن دردانه کرد؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×