مشخصات شعر

آفتاب و مهتاب

باغ می‌سوزد در آتش، ای دریغا! آب نیست

فصل بی‌آبی است این‌ جا، غنچه‌ها را تاب نیست

 

ظلم این نامحرمان، ما را از او محروم ساخت

ور نه بی‌‌مهر و وفایی، در نهاد آب نیست

 

بانگ «هَل مِن ناصر» من، در فضا پیچیده است

در طواف خیمه‌ها، لبّیکی از اصحاب نیست

 

در حریم عشق، تنها مانده یک شش‌ماهه گل

کز شرار تشنه‌کامی، خرّم و شاداب نیست

 

ای همای آسمان پرواز من! با من بیا

جز تو دیگر تشنه‌ی وصلی، در این محراب نیست

 

گر کسی بر رویت، ای گل! شبنم آبی نزد

دیده بگشا، چشمه‌ی اشک آن ‌قَدَر نایاب نیست

 

وقت احرام آمد و نزدیک شد، میقات وصل

غنچه‌ی نشکفته‌ام! برخیز، وقت خواب نیست

 

می‌بَرم شاید بسوزد بر تو قلب آفتاب

گر چه می‌بینم به رویت، رنگ، چون مهتاب نیست

 

نخل‌ها در گوشِ هم آهسته، نجوا می‌کنند

نوگل زهرا، گلوی نازکش را تاب نیست

 

یک نیستان ناله می‌جوشد از این دشت بلا

یک چمن گل می‌شود پرپر، دریغا! آب نیست

 

آفتاب و مهتاب

باغ می‌سوزد در آتش، ای دریغا! آب نیست

فصل بی‌آبی است این‌ جا، غنچه‌ها را تاب نیست

 

ظلم این نامحرمان، ما را از او محروم ساخت

ور نه بی‌‌مهر و وفایی، در نهاد آب نیست

 

بانگ «هَل مِن ناصر» من، در فضا پیچیده است

در طواف خیمه‌ها، لبّیکی از اصحاب نیست

 

در حریم عشق، تنها مانده یک شش‌ماهه گل

کز شرار تشنه‌کامی، خرّم و شاداب نیست

 

ای همای آسمان پرواز من! با من بیا

جز تو دیگر تشنه‌ی وصلی، در این محراب نیست

 

گر کسی بر رویت، ای گل! شبنم آبی نزد

دیده بگشا، چشمه‌ی اشک آن ‌قَدَر نایاب نیست

 

وقت احرام آمد و نزدیک شد، میقات وصل

غنچه‌ی نشکفته‌ام! برخیز، وقت خواب نیست

 

می‌بَرم شاید بسوزد بر تو قلب آفتاب

گر چه می‌بینم به رویت، رنگ، چون مهتاب نیست

 

نخل‌ها در گوشِ هم آهسته، نجوا می‌کنند

نوگل زهرا، گلوی نازکش را تاب نیست

 

یک نیستان ناله می‌جوشد از این دشت بلا

یک چمن گل می‌شود پرپر، دریغا! آب نیست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×