مشخصات شعر

عقیق یمن

شد چو بی ‌یار و معین، سبط رسول مدنی

عازم معرکه شد، سرو ریاض حسنی

 

تیغ بگْرفت ز ماه نو و آراست به خویش

سروسان گلبُن حسرت، کفن یاسمنی

 

 
 

'

با دو صد ناله ز پور شه اورنگ «دَنی»

اذن بگْرفت و درآمد به برِ قوم دنی

 

شیر‌سان عزم خطا‌زاده سپه کرد و شدند

روبَه‌آسای، گریزان ز غزال ختنی

 

مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال

لشگر اندر پی او، او پی لشگر‌شکنی

 

تا که بارید بر او سنگ قضا، ابر ‌قدر

بازویش مانْد ز رزم‌آری و رایت‌فکنی

 

گشت «شقّ القمر» آن دم که شد آن دُرّ یتیم

رُخش از خون جبین، رنگِ عقیق یمنی

 

تیشۀ ظلم عدو کرد ز بیداد سپهر

اندر آن عرصه، از آن شاخۀ گل، ریشه‌کنی

 

شد نگون‌سار چو از باد سیه، لالۀ سرخ،

خفت بر خا‌ک چو از داس، نهال چمنی،

 

خوانْد عمّ خود و شه آمد و دید از ره کین

طوطی خوش‌سخنش، مانده ز شیرین‌سخنی

 

برکشید از دل پُر درد، چنان ناله که کرد

سوزش اندر دل نُه چرخ برین، شعله‌زنی

 

پس ز میدان، تن صد پارۀ قاسم برداشت

بُرد در خیمه، برِ جسم جوانش بگْذاشت

 

 

عقیق یمن

شد چو بی ‌یار و معین، سبط رسول مدنی

عازم معرکه شد، سرو ریاض حسنی

 

تیغ بگْرفت ز ماه نو و آراست به خویش

سروسان گلبُن حسرت، کفن یاسمنی

 

 
 

'

با دو صد ناله ز پور شه اورنگ «دَنی»

اذن بگْرفت و درآمد به برِ قوم دنی

 

شیر‌سان عزم خطا‌زاده سپه کرد و شدند

روبَه‌آسای، گریزان ز غزال ختنی

 

مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال

لشگر اندر پی او، او پی لشگر‌شکنی

 

تا که بارید بر او سنگ قضا، ابر ‌قدر

بازویش مانْد ز رزم‌آری و رایت‌فکنی

 

گشت «شقّ القمر» آن دم که شد آن دُرّ یتیم

رُخش از خون جبین، رنگِ عقیق یمنی

 

تیشۀ ظلم عدو کرد ز بیداد سپهر

اندر آن عرصه، از آن شاخۀ گل، ریشه‌کنی

 

شد نگون‌سار چو از باد سیه، لالۀ سرخ،

خفت بر خا‌ک چو از داس، نهال چمنی،

 

خوانْد عمّ خود و شه آمد و دید از ره کین

طوطی خوش‌سخنش، مانده ز شیرین‌سخنی

 

برکشید از دل پُر درد، چنان ناله که کرد

سوزش اندر دل نُه چرخ برین، شعله‌زنی

 

پس ز میدان، تن صد پارۀ قاسم برداشت

بُرد در خیمه، برِ جسم جوانش بگْذاشت

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×