مشخصات شعر

غلام ترک

داد اندر آن میان، شه لب‌تشنه را سلام

«تُرکی» که بود سیّد سجّاد را «غلام»

 

از شاه خواست، رخصت میدان کارزار

تا دادِ ترک‌تازی و مردی دهد تمام

 

شه گفت: سرور تو بُوَد زین عابدین

بی‌رخصتش، مجاهدۀ تو بُوَد حرام

 

شد سوی شاه‌زاده و رخصت گرفت و رفت

بار دگر به خدمت سلطان تشنه‌کام

 

بگْرفت از او اجازت میدان و بازگشت

بهر وداع پردگیان بر درِ خیام

 

عذر قصور بندگی بانوان بگفت

آمد به دشت و تیغ برآورْد از نیام

 

می‌تافت سوی دشمن و از ترک‌تازی‌اش

مر‌ّیخ مانده خیره بر این گوی نیل‌فام

 

دامان خیمه، خیمگیان برفراشتند

تا بنْگرد مبارزتش، چارمین امام

 

میدان ز چشمِ تُرک ختا، کرد تنگ‌تر

بر کافران کوفه و گردن‌کشان شام

 

از بس‌ که زخم نیزه و خنجر بدو زدند

دستش ز کار مانْد و فتاد از کفَش، حسام

 

با کام تشنه، جام شهادت به سر کشید

وز دست ساقیان بهشتی گرفت جام

 

شد نیک‌نامِ هر دو جهان، تَرک جان بگفت

ای من غلامِ همّتِ آن تُرک نیک‌نام!

 

غلام ترک

داد اندر آن میان، شه لب‌تشنه را سلام

«تُرکی» که بود سیّد سجّاد را «غلام»

 

از شاه خواست، رخصت میدان کارزار

تا دادِ ترک‌تازی و مردی دهد تمام

 

شه گفت: سرور تو بُوَد زین عابدین

بی‌رخصتش، مجاهدۀ تو بُوَد حرام

 

شد سوی شاه‌زاده و رخصت گرفت و رفت

بار دگر به خدمت سلطان تشنه‌کام

 

بگْرفت از او اجازت میدان و بازگشت

بهر وداع پردگیان بر درِ خیام

 

عذر قصور بندگی بانوان بگفت

آمد به دشت و تیغ برآورْد از نیام

 

می‌تافت سوی دشمن و از ترک‌تازی‌اش

مر‌ّیخ مانده خیره بر این گوی نیل‌فام

 

دامان خیمه، خیمگیان برفراشتند

تا بنْگرد مبارزتش، چارمین امام

 

میدان ز چشمِ تُرک ختا، کرد تنگ‌تر

بر کافران کوفه و گردن‌کشان شام

 

از بس‌ که زخم نیزه و خنجر بدو زدند

دستش ز کار مانْد و فتاد از کفَش، حسام

 

با کام تشنه، جام شهادت به سر کشید

وز دست ساقیان بهشتی گرفت جام

 

شد نیک‌نامِ هر دو جهان، تَرک جان بگفت

ای من غلامِ همّتِ آن تُرک نیک‌نام!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×