مشخصات شعر

در پرتو عشق

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

 

هم‌چو شیری شد جدا، از جبهۀ ظلم و ستم

رو به‌ سوی آشنا و پشت بر بیگانه کرد

 

گفت: ای فرماندۀ نیروی حق در کربلا!

ای که زهرا گیسوان مُشکبویت شانه کرد!

 

بهر جان‌بازیّ تو لبریز از روز ازل

از شراب عشق تو، ساقی، مرا پیمانه کرد

 

حر، سر راه تو را بگْرفت، ای سلطان دین!

توبه اکنون، خسروا! از فعل بی‌شرمانه کرد

 

شاه دین گفتا: تو آزادی، چنان‌ که مادرت

نام نامیّ تو را حر، ای یل فرزانه! کرد

 

سوی میدان شد روان با اذن آن سالار عشق

خویشتن را زنده از آن عشقِ جاویدانه کرد

 

ای «رضایی»! دعوی آزادمردی می‌سزد

آن که هم‌چون حر، به عالم، همّت مردانه کرد

 

در پرتو عشق

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

 

هم‌چو شیری شد جدا، از جبهۀ ظلم و ستم

رو به‌ سوی آشنا و پشت بر بیگانه کرد

 

گفت: ای فرماندۀ نیروی حق در کربلا!

ای که زهرا گیسوان مُشکبویت شانه کرد!

 

بهر جان‌بازیّ تو لبریز از روز ازل

از شراب عشق تو، ساقی، مرا پیمانه کرد

 

حر، سر راه تو را بگْرفت، ای سلطان دین!

توبه اکنون، خسروا! از فعل بی‌شرمانه کرد

 

شاه دین گفتا: تو آزادی، چنان‌ که مادرت

نام نامیّ تو را حر، ای یل فرزانه! کرد

 

سوی میدان شد روان با اذن آن سالار عشق

خویشتن را زنده از آن عشقِ جاویدانه کرد

 

ای «رضایی»! دعوی آزادمردی می‌سزد

آن که هم‌چون حر، به عالم، همّت مردانه کرد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×