مشخصات شعر

سیمرغ فدایی

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد

 

خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

 

شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا

مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد

 

پیکرم تا به زمین خورْد، صدا کرد: «حسین»

شیشه از بام که افتاد، صدایی دارد

 

پشت دروازه، مرا فاتحه‌ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته، خدایی دارد

 

هم سرم، بی‌بدن و هم بدنم، بی‌کفن است

حالم از قسمت آینده، نمایی دارد

 

در سر بی‌بدنم هست هزاران نکته

سورۀ ما نیز «بسم ‌اللَّه» و «با»یی دارد

 

دید خورشید که در بردن این نامه، شدم

دست بر دامنِ هر ذرّه که پایی دارد

 

همه از شش جهتم، فیض عظیمی بُردند

مسلم این جا، حرم و کرببلایی دارد

 

در جمال تو جلالی‌ است که سر می‌خواهد

دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد

 

سر تصویر سلامت! ز شکستم غم نیست

حُسن تو، بهتر از این، آینه‌هایی دارد

 

گر بریدند پر و بال مرا، شِکوه چرا؟

قلّۀ قاف تو، سیمرغ فدایی دارد

 

سیمرغ فدایی

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد

 

خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

 

شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا

مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد

 

پیکرم تا به زمین خورْد، صدا کرد: «حسین»

شیشه از بام که افتاد، صدایی دارد

 

پشت دروازه، مرا فاتحه‌ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته، خدایی دارد

 

هم سرم، بی‌بدن و هم بدنم، بی‌کفن است

حالم از قسمت آینده، نمایی دارد

 

در سر بی‌بدنم هست هزاران نکته

سورۀ ما نیز «بسم ‌اللَّه» و «با»یی دارد

 

دید خورشید که در بردن این نامه، شدم

دست بر دامنِ هر ذرّه که پایی دارد

 

همه از شش جهتم، فیض عظیمی بُردند

مسلم این جا، حرم و کرببلایی دارد

 

در جمال تو جلالی‌ است که سر می‌خواهد

دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد

 

سر تصویر سلامت! ز شکستم غم نیست

حُسن تو، بهتر از این، آینه‌هایی دارد

 

گر بریدند پر و بال مرا، شِکوه چرا؟

قلّۀ قاف تو، سیمرغ فدایی دارد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×