مشخصات شعر

سرگشته‌ کوچه‌ها

سفیر عشق در کوفه، اسیر دشمن است، امشب

عدو یک شهر و آن محزون، غریب و یک تن است، امشب

 

بریز، ای دیده! اشکِ غم، برای مسلم گریان

که اشک حضرت مسلم به عطف دامن است، امشب

 

چو مرغ آشیان گم کرده‌ای، مسلم پریشان است

ز مکر دشمن صیّاد، هر سو پرزن است، امشب

 

به کوفه هیچ مردی، منزل و مأوا نداد او را

میان کوچه‌ها سرگشته و بی‌مسکن است، امشب

 

مگر آیین اهل کوفه باشد، کشتن مهمان؟

که بهر قتل مسلم، مجتمع مرد و زن است، امشب

 

اگر چه کوچه‌های کوفه، تاریک است و ظلمانی

ز آه آتشین، تاریکی او، روشن است، امشب

 

تنش خسته، لبش تشنه، دلش رنجور و آزرده

میان کوچه‌ها در ذکر «یا رب» گفتن است، امشب

 

ندارد یار و غم‌خواری که راز دل به او گوید

زبان حال خود گویان به حیّ ذوالمن است، امشب

 

که «یا رب»! بر من بی‌چاره، راه چاره شد بسته

به هر کس رو کنم، آماده بر قتل من است، امشب

 

همان کاو می‌زدی بوسه ز جان بر دست من امروز

مرا بر سر ز هر بام و دری، سنگ‌افکن است، امشب

 

خوشا فردا و پشت بام و زیر خنجر دشمن!

ز عشق وصل جانان، جان من سیر از تن است، امشب

 

به قدری آن غریب در‌به‌در افسرده‌خاطر بود

که «مهجور» از غم آن بی‌نوا در شیون است، امشب

 

سرگشته‌ کوچه‌ها

سفیر عشق در کوفه، اسیر دشمن است، امشب

عدو یک شهر و آن محزون، غریب و یک تن است، امشب

 

بریز، ای دیده! اشکِ غم، برای مسلم گریان

که اشک حضرت مسلم به عطف دامن است، امشب

 

چو مرغ آشیان گم کرده‌ای، مسلم پریشان است

ز مکر دشمن صیّاد، هر سو پرزن است، امشب

 

به کوفه هیچ مردی، منزل و مأوا نداد او را

میان کوچه‌ها سرگشته و بی‌مسکن است، امشب

 

مگر آیین اهل کوفه باشد، کشتن مهمان؟

که بهر قتل مسلم، مجتمع مرد و زن است، امشب

 

اگر چه کوچه‌های کوفه، تاریک است و ظلمانی

ز آه آتشین، تاریکی او، روشن است، امشب

 

تنش خسته، لبش تشنه، دلش رنجور و آزرده

میان کوچه‌ها در ذکر «یا رب» گفتن است، امشب

 

ندارد یار و غم‌خواری که راز دل به او گوید

زبان حال خود گویان به حیّ ذوالمن است، امشب

 

که «یا رب»! بر من بی‌چاره، راه چاره شد بسته

به هر کس رو کنم، آماده بر قتل من است، امشب

 

همان کاو می‌زدی بوسه ز جان بر دست من امروز

مرا بر سر ز هر بام و دری، سنگ‌افکن است، امشب

 

خوشا فردا و پشت بام و زیر خنجر دشمن!

ز عشق وصل جانان، جان من سیر از تن است، امشب

 

به قدری آن غریب در‌به‌در افسرده‌خاطر بود

که «مهجور» از غم آن بی‌نوا در شیون است، امشب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×