مشخصات شعر

قبلۀ ارباب صفا

از شرف، کعبه اگر قبلۀ ارباب صفاست

وادی کرببلا، مهبط انوار خداست

 

فخر بر کعبه کند گر ز شرف، نیست غریب

بارگاهی که در او، نور خدا، جلوه‌نماست

 

به ‌سوی کعبه بُوَد عالمیان را گر روی

کعبه را روی ارادت به‌ سوی کرببلاست

 

کرد در دشت بلا، حجّ خود آن شاه تمام

تا تو آگاه شوی، کعبۀ مقصود این جاست

 

بیم از قتل نبودش که برون شد ز حرم

لیک هتکِ حرمِ محترم کعبه نخواست

 

کعبه، «بیت ا‌للَّه» و این، مطلع انوار حق است

بین که در این دو تفاوت ز کجا تا به کجاست

 

خون خاصان خدا ریخته شد در این خاک

چه ‌توان گفت؟ که آمیخته با خون خداست

 

وه! که کردند دریغ آب فرات از شاهی

کز شرف، خاک رهش، آبروی آب بقاست

 

خون نبارد اگر از ماتم او، از چه هنوز

از شفق صبح و مسا، چرخ برین سرخ قباست؟

 

هر عزایی رَود از یاد، پس از روزی چند

این عزایی‌ است که تا صبح قیامت بر پاست

 

بهر هر درد، دوایی است به عالم، مخصوص

به جز از تربت این شه که به هر درد، دواست

 

جهد کن تا که در آن وادی ایمن برسی

فرصت از دست مده زآن ‌که فلک، حادثه‌زاست

 

کوششی کن که در آن خاک، سپاری جان را

هر که خوابید در آن خاک، بهشتش مأواست

 

نه همین دیدۀ «فایض» ز غمش، گریان است

در عزای شه لب‌تشنه، جهان نوحه‌سراست

 

قبلۀ ارباب صفا

از شرف، کعبه اگر قبلۀ ارباب صفاست

وادی کرببلا، مهبط انوار خداست

 

فخر بر کعبه کند گر ز شرف، نیست غریب

بارگاهی که در او، نور خدا، جلوه‌نماست

 

به ‌سوی کعبه بُوَد عالمیان را گر روی

کعبه را روی ارادت به‌ سوی کرببلاست

 

کرد در دشت بلا، حجّ خود آن شاه تمام

تا تو آگاه شوی، کعبۀ مقصود این جاست

 

بیم از قتل نبودش که برون شد ز حرم

لیک هتکِ حرمِ محترم کعبه نخواست

 

کعبه، «بیت ا‌للَّه» و این، مطلع انوار حق است

بین که در این دو تفاوت ز کجا تا به کجاست

 

خون خاصان خدا ریخته شد در این خاک

چه ‌توان گفت؟ که آمیخته با خون خداست

 

وه! که کردند دریغ آب فرات از شاهی

کز شرف، خاک رهش، آبروی آب بقاست

 

خون نبارد اگر از ماتم او، از چه هنوز

از شفق صبح و مسا، چرخ برین سرخ قباست؟

 

هر عزایی رَود از یاد، پس از روزی چند

این عزایی‌ است که تا صبح قیامت بر پاست

 

بهر هر درد، دوایی است به عالم، مخصوص

به جز از تربت این شه که به هر درد، دواست

 

جهد کن تا که در آن وادی ایمن برسی

فرصت از دست مده زآن ‌که فلک، حادثه‌زاست

 

کوششی کن که در آن خاک، سپاری جان را

هر که خوابید در آن خاک، بهشتش مأواست

 

نه همین دیدۀ «فایض» ز غمش، گریان است

در عزای شه لب‌تشنه، جهان نوحه‌سراست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×