مشخصات شعر

وصال حبیب

گفت که این تیره خاک، وادی کرب و بلاست

«هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست»[i]

 

صحبت سربازی و قصّۀ جان دادن است

«سلسلۀ موی دوست، حلقۀ دام بلاست»

 

اصغر و اکبر اگر، در برِ من جان دهند

«حیف نباشد که دوست، دوست‌تر از جان ماست»

 

زینب کبری کشد، بار اسارت به دوش

«گونۀ زردش دلیل، نالۀ زارش گواست»

 

دست و سر، عبّاس را، گر شود از تن جدا

«زهرۀ گفتار نه، کاین چه سبب، وآن چراست»

 

تیر به چشمش چو خورْد، حضرت عبّاس گفت:

«دیدن او یک نظر، صد چو مَنَش خون‌بهاست»

 

بانگ زدند اهل حق، کای سر و سالار عشق!

«از قِبَل ما قبول، از طرف ما دعاست»

 

هر که وصال حبیب، خواست، سر و جان دهد

«وآن‌ که فرامُش کند، مدّعی بی‌وفاست»

 

ای «خِرَد»! اندر رضا، گفتۀ «سعدی» شنو

«هر چه کند جور نیست، ور تو بنالی خطاست»

 

 


[i]. تضمین غزل «سعدی».         (ص 141)

وصال حبیب

گفت که این تیره خاک، وادی کرب و بلاست

«هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست»[i]

 

صحبت سربازی و قصّۀ جان دادن است

«سلسلۀ موی دوست، حلقۀ دام بلاست»

 

اصغر و اکبر اگر، در برِ من جان دهند

«حیف نباشد که دوست، دوست‌تر از جان ماست»

 

زینب کبری کشد، بار اسارت به دوش

«گونۀ زردش دلیل، نالۀ زارش گواست»

 

دست و سر، عبّاس را، گر شود از تن جدا

«زهرۀ گفتار نه، کاین چه سبب، وآن چراست»

 

تیر به چشمش چو خورْد، حضرت عبّاس گفت:

«دیدن او یک نظر، صد چو مَنَش خون‌بهاست»

 

بانگ زدند اهل حق، کای سر و سالار عشق!

«از قِبَل ما قبول، از طرف ما دعاست»

 

هر که وصال حبیب، خواست، سر و جان دهد

«وآن‌ که فرامُش کند، مدّعی بی‌وفاست»

 

ای «خِرَد»! اندر رضا، گفتۀ «سعدی» شنو

«هر چه کند جور نیست، ور تو بنالی خطاست»

 

 


[i]. تضمین غزل «سعدی».         (ص 141)

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×