مشخصات شعر

پیک خمیده قامت

پیکی خمیده‌قامتم آید به دیده، ماه

چون قاصدی که با خبرِ بد رسد ز راه

 

با صد هزار قصّۀ جان‌کاه می‌رسد

پیداست بوده کوهی و از غم شده است، کاه

 

هم‌چون کسی که بار مصیبت کشد به دوش

مویی سفید دارد و با جامه‌ای سیاه

 

مانَد به نشتری که گشاید ز دیده، خون

هر غم‌رسیده را که بر او افکنَد نگاه

 

مه، کاسۀ تهیّ و شفق، طشت پُر ز خون

یعنی نصیب، خون دل افتاده چند‌گاه

 

چون رایتی فتاده نگون، در میان خون

نه شاه در میان، نه علم‌دار، نه سپاه

 

یا خنجری به کشتن یوسف کشیده‌اند

بر جای مانده از پس افکندنش به چاه

 

تیغی کنار طشتِ پُر از خون نهاده‌اند

گویی بریده شد سر یحیای بی‌گناه

 

دهقانِ چرخ ساخته داسی ز ماه نو

تا بدْرَوَد ز گلشن ایمان، گل و گیاه

 

گویی مگر که خنجر شمر است، ماه نو

خور چون سر بریدۀ سالار دین‌پناه

 

ماهِ ستاره‌افسرِ گردون نوا، حسین

شاهِ گلو بریدۀ راه خدا، حسین

 

پیک خمیده قامت

پیکی خمیده‌قامتم آید به دیده، ماه

چون قاصدی که با خبرِ بد رسد ز راه

 

با صد هزار قصّۀ جان‌کاه می‌رسد

پیداست بوده کوهی و از غم شده است، کاه

 

هم‌چون کسی که بار مصیبت کشد به دوش

مویی سفید دارد و با جامه‌ای سیاه

 

مانَد به نشتری که گشاید ز دیده، خون

هر غم‌رسیده را که بر او افکنَد نگاه

 

مه، کاسۀ تهیّ و شفق، طشت پُر ز خون

یعنی نصیب، خون دل افتاده چند‌گاه

 

چون رایتی فتاده نگون، در میان خون

نه شاه در میان، نه علم‌دار، نه سپاه

 

یا خنجری به کشتن یوسف کشیده‌اند

بر جای مانده از پس افکندنش به چاه

 

تیغی کنار طشتِ پُر از خون نهاده‌اند

گویی بریده شد سر یحیای بی‌گناه

 

دهقانِ چرخ ساخته داسی ز ماه نو

تا بدْرَوَد ز گلشن ایمان، گل و گیاه

 

گویی مگر که خنجر شمر است، ماه نو

خور چون سر بریدۀ سالار دین‌پناه

 

ماهِ ستاره‌افسرِ گردون نوا، حسین

شاهِ گلو بریدۀ راه خدا، حسین

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×