مشخصات شعر

کحل بصر

ای خون حق! که دشت بلا گشته جای تو

جز خالق تو، کس نبُوَد خون‌بهای تو

 

کرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند

شاید کنند کُحل بصر، خاک پای تو

 

خورشید و ماه، کسب نمایند روز و شب

پیوسته نور خویش، ز نور لقای تو

 

هر درد را که نزد طبیبان علاج نیست

درمان کنند خلق، به «دار ‌الشّفا»ی تو

 

یک عمر آرزوی محبّانت این بُوَد

کز سر قدم کنند، ره کربلای تو

 

برپا نموده‌اند به هر جا که بنْگری

در کوی و دشت و خانه، لوای عزای تو

 

بیگانه گر شوند، کسی را جهانیان

او را چه غم؟ اگر که بُوَد آشنای تو

 

جا داشت گه سر تو به زانوی مصطفی

خاک تنور بود گهی متّکای تو

 

نگْذاشتی قدم به رهی بی‌رضای دوست

حاصل نمود حق به دو عالم رضای تو

 

بر دعبل خزاعی بس فخر‌ها کند

شاها! اگر قبول تو افتد «رجا»ی تو

 

کحل بصر

ای خون حق! که دشت بلا گشته جای تو

جز خالق تو، کس نبُوَد خون‌بهای تو

 

کرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند

شاید کنند کُحل بصر، خاک پای تو

 

خورشید و ماه، کسب نمایند روز و شب

پیوسته نور خویش، ز نور لقای تو

 

هر درد را که نزد طبیبان علاج نیست

درمان کنند خلق، به «دار ‌الشّفا»ی تو

 

یک عمر آرزوی محبّانت این بُوَد

کز سر قدم کنند، ره کربلای تو

 

برپا نموده‌اند به هر جا که بنْگری

در کوی و دشت و خانه، لوای عزای تو

 

بیگانه گر شوند، کسی را جهانیان

او را چه غم؟ اگر که بُوَد آشنای تو

 

جا داشت گه سر تو به زانوی مصطفی

خاک تنور بود گهی متّکای تو

 

نگْذاشتی قدم به رهی بی‌رضای دوست

حاصل نمود حق به دو عالم رضای تو

 

بر دعبل خزاعی بس فخر‌ها کند

شاها! اگر قبول تو افتد «رجا»ی تو

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×