مشخصات شعر

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

فغان می‌زد که یا رب! خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش!

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت: «امروزِ مرا فردا نبود ای کاش»!

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش!

 

سه‌شعبه تیر را می‌دید و با خود زیر لب می‌خواند:

«ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش»!

 

چه می‌شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

 

هزاران مرد تیرانداز را می‌دید و هِی می‌گفت:

«علمدار حسین این قدر بی‌پروا نبود ای کاش»!

 

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می‌کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

فغان می‌زد که یا رب! خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش!

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت: «امروزِ مرا فردا نبود ای کاش»!

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش!

 

سه‌شعبه تیر را می‌دید و با خود زیر لب می‌خواند:

«ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش»!

 

چه می‌شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

 

هزاران مرد تیرانداز را می‌دید و هِی می‌گفت:

«علمدار حسین این قدر بی‌پروا نبود ای کاش»!

 

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می‌کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×