مشخصات شعر

سرخی محزون

گرفت دست تو را جدّ تو، پیمبر تو

که نور بودی و او سایه داشت بر سر تو

 

گرفت دست تو را، راه برد آهسته

که شیر حق پدرت بود و یاس، مادر تو

 

به محض دیدن تو، روی خود نهان می‌کرد

نشسته بود اگر ماه در برابر تو

 

تو سوگوار اباالفضل و اکبرت بودی

تو سوگوار و جهان، سوگوار اصغر تو

 

غروب، سرخی محزون عالم هستی است

گرفته رنگ عزا از غم برادر تو

 

چگونه از تو نخوانم صدیقۀ صغری؟

که راز عالمی و زینب است، خواهر تو

 

سرخی محزون

گرفت دست تو را جدّ تو، پیمبر تو

که نور بودی و او سایه داشت بر سر تو

 

گرفت دست تو را، راه برد آهسته

که شیر حق پدرت بود و یاس، مادر تو

 

به محض دیدن تو، روی خود نهان می‌کرد

نشسته بود اگر ماه در برابر تو

 

تو سوگوار اباالفضل و اکبرت بودی

تو سوگوار و جهان، سوگوار اصغر تو

 

غروب، سرخی محزون عالم هستی است

گرفته رنگ عزا از غم برادر تو

 

چگونه از تو نخوانم صدیقۀ صغری؟

که راز عالمی و زینب است، خواهر تو

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×