مشخصات شعر

شفاعت و شهادت

باد صبا! به ساحت یثرب چو بگذری

بر تربت بتول ز من این خبر بری

 

کای بضعه الرّسول! محرّم شد آشکار

شد وقت در لحد به تن از غم، کفن دری

 

صد داد از جفای تو، ای چرخ کج‌مدار!

آخر چه شد که این همه تو سفله‌پروری؟

 

تا شهر نینوا برِ آن قوم بی‌حیا

از راه کینه عترت شیر خدا بری

 

شاه از حرم چو بار سفر از وفا ببست

همراه داشت قاسم و عبّاس و اکبری

 

در کربلا تمام جوانان او شهید

گردید از جفای تو، ای چرخ چنبری!

 

می‌خواست تا لوای شفاعت کند به پا

قربان دوست کرد چو عبّاس، سروری

 

فریاد از آن زمان! که علم گشت واژگون

کردند قطع، دست علمدار لشکری

 

بشْکست پشت پادشه کربلا ز غم

از تن جدا چو گشت دو دست غضنفری

 

اندر زمین ماریه محشر شد آشکار

چون بر زمین فتاد ز زین، نخل حیدری

 

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام

باز آن عیال بهر اسیری، فلک! بری

 

«فرخنده» از غم شه دین شد دلش کباب

دیده پر آب گشته و سینه پر آذری

 

دارد همیشه چشم شفاعت ز حضرتش

ره نیست جز به سوی شهش سوی دیگری

 

شفاعت و شهادت

باد صبا! به ساحت یثرب چو بگذری

بر تربت بتول ز من این خبر بری

 

کای بضعه الرّسول! محرّم شد آشکار

شد وقت در لحد به تن از غم، کفن دری

 

صد داد از جفای تو، ای چرخ کج‌مدار!

آخر چه شد که این همه تو سفله‌پروری؟

 

تا شهر نینوا برِ آن قوم بی‌حیا

از راه کینه عترت شیر خدا بری

 

شاه از حرم چو بار سفر از وفا ببست

همراه داشت قاسم و عبّاس و اکبری

 

در کربلا تمام جوانان او شهید

گردید از جفای تو، ای چرخ چنبری!

 

می‌خواست تا لوای شفاعت کند به پا

قربان دوست کرد چو عبّاس، سروری

 

فریاد از آن زمان! که علم گشت واژگون

کردند قطع، دست علمدار لشکری

 

بشْکست پشت پادشه کربلا ز غم

از تن جدا چو گشت دو دست غضنفری

 

اندر زمین ماریه محشر شد آشکار

چون بر زمین فتاد ز زین، نخل حیدری

 

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام

باز آن عیال بهر اسیری، فلک! بری

 

«فرخنده» از غم شه دین شد دلش کباب

دیده پر آب گشته و سینه پر آذری

 

دارد همیشه چشم شفاعت ز حضرتش

ره نیست جز به سوی شهش سوی دیگری

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×