مشخصات شعر

مصائب شهر شام

از کوفه، کاروان بلا بست بار شام

برخاست بانگ کوس از آن فرقۀ ظلام

 

در سر، هوای خلعت و فرمان مُلک ری

در سینه، کین عترت پیغمبر انام

 

یک سو حریم خاتم پیغمبران، اسیر

یک سو هجوم لشکر و غوغای خاص و عام

 

یک جا سکینه، نوحه‌کنان می‌زدی به سر

یک جا به نوک نیزه، سر انور امام

 

آن روز شد به خلق عیان روز رستاخیز

شد بر حریم شیر خدا، زندگی حرام

 

از کوفه تا دمشق، اسیران کربلا

نی‌ داشتند آبی و نی بودشان طعام

 

چل روزه راه از ستم قوم نابه‌کار

نی بود منزلی و نه خرگاه و نه خیام

 

هر شب، سوار ناقۀ ‌بی محمل و جهاز

هر روز، روی خار مغیلانشان مقام

 

آن روز صبح آل محمّد چو شام شد

وارد شدند هم‌چو اسیران چین به شام

 

شد آشنا به فرق عزیزان فاطمه

سنگ جفا ز کوچه و از ره‌گذار بام

 

بنگر چگونه کرد یزیدِ پلیدِ دون

بر عترت رسول خداوند، احترام

 

دور سر تو، جمع تمنّا‌گران شام

با چنگ و رود و بربط، خرسند و شادکام

 

ای کاشکی نزاد مرا مادرم به دهر!

ای کاشکی نبود ز زینب، نشان و نام!

 

زینب به آه و ناله به آن سر خطاب کرد

کای ماه شهر کوفه و خورشید شهر شام!

 

«فرخنده»! خون مریز تو از چشم کاینات

بنْمای زود قصّۀ این راه را تمام

 

مصائب شهر شام

از کوفه، کاروان بلا بست بار شام

برخاست بانگ کوس از آن فرقۀ ظلام

 

در سر، هوای خلعت و فرمان مُلک ری

در سینه، کین عترت پیغمبر انام

 

یک سو حریم خاتم پیغمبران، اسیر

یک سو هجوم لشکر و غوغای خاص و عام

 

یک جا سکینه، نوحه‌کنان می‌زدی به سر

یک جا به نوک نیزه، سر انور امام

 

آن روز شد به خلق عیان روز رستاخیز

شد بر حریم شیر خدا، زندگی حرام

 

از کوفه تا دمشق، اسیران کربلا

نی‌ داشتند آبی و نی بودشان طعام

 

چل روزه راه از ستم قوم نابه‌کار

نی بود منزلی و نه خرگاه و نه خیام

 

هر شب، سوار ناقۀ ‌بی محمل و جهاز

هر روز، روی خار مغیلانشان مقام

 

آن روز صبح آل محمّد چو شام شد

وارد شدند هم‌چو اسیران چین به شام

 

شد آشنا به فرق عزیزان فاطمه

سنگ جفا ز کوچه و از ره‌گذار بام

 

بنگر چگونه کرد یزیدِ پلیدِ دون

بر عترت رسول خداوند، احترام

 

دور سر تو، جمع تمنّا‌گران شام

با چنگ و رود و بربط، خرسند و شادکام

 

ای کاشکی نزاد مرا مادرم به دهر!

ای کاشکی نبود ز زینب، نشان و نام!

 

زینب به آه و ناله به آن سر خطاب کرد

کای ماه شهر کوفه و خورشید شهر شام!

 

«فرخنده»! خون مریز تو از چشم کاینات

بنْمای زود قصّۀ این راه را تمام

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×