مشخصات شعر

تخمیس غزل صامت بروجردی

فغان! ز کج‏روی چرخ و طرح رنگ نوینش

نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش

شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش

 

«تنی که داد به آغوش، جا رسول امینش

به خاک کرببلا چرخ سفله کرد مکینش»

 

حسین اگر چه معینی نداشت در صف هیجا

نمانده بود کسش یار و بود با تن تنها

نداشت عزم جدل با سپاه کفر همانا

 

«ز بعد کشتن اکبر، گذشت از سر دنیا

وگرنه خون عدو می‏گذشت از سر زینش»

 

شهی که مظهر قدرت بُوَد ز خالق اکبر

فرود ناورد اندر برِ معاند دین، سر

محال، بیعت او با یزید شوم ستم‌گر

 

«گذشت از سر فرزند و مال و جان و برادر

چو دید می‏‌نتواند گذشت از سر دینش»

 

شهی که گفت «بلی» بر بلا ز صدق و ارادت

نهاد گاه عمل در رکاب، پای شهامت

کسی نکرد از آن بی معین و یار، حمایت

 

«به هر طرف که نظر می‌‏نمود وقت شهادت

نبود دادرسی در تمام روی زمینش»

 

فغان و آه! که آن زادۀ رسول گرامی

خدیو یثرب و شاه حجاز و ماه تهامی

زبان واعطشا برگشوده بود مدامی

 

«به غیر هلهلۀ کوفی و شماتت شامی

نه لشکری ز یسار و نه هم‏دمی ز یمینش»

 

دریغ و درد! که آن شهریار مُلک عظامت

به کام خشک و لب تشنه یافت فیض شهادت

ربود از سر میدان عشق، گوی شهامت

 

«بس است بهر شهادت، گواه روز قیامت

سنان پهلو و پیکان حلق و سنگ جبینش»

 

شهنشهی که خدایش ستوده است به یاسین

نهاده تاج شفاعت به فرقش از ره تحسین

فغان و آه! که از ظلم و جور فرقۀ بی‏دین

 

«فتاد خاتمش آخر به چنگ اهرمن دین

شهی که بود همه ماسوا به زیر نگینش»

 

فتاد دیده‌ی «آذر» چو در دفینۀ «صامت»

بدید پر ز دُرر در زمان، خزینۀ «صامت»

یقین نمود که باشد بهین، سفینۀ «صامت»

 

«کدام بحر گهر را رسد به سینۀ «صامت»؟

که لحظه لحظه زند موج دُرّهای ثمینش»

 

تخمیس غزل صامت بروجردی

فغان! ز کج‏روی چرخ و طرح رنگ نوینش

نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش

شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش

 

«تنی که داد به آغوش، جا رسول امینش

به خاک کرببلا چرخ سفله کرد مکینش»

 

حسین اگر چه معینی نداشت در صف هیجا

نمانده بود کسش یار و بود با تن تنها

نداشت عزم جدل با سپاه کفر همانا

 

«ز بعد کشتن اکبر، گذشت از سر دنیا

وگرنه خون عدو می‏گذشت از سر زینش»

 

شهی که مظهر قدرت بُوَد ز خالق اکبر

فرود ناورد اندر برِ معاند دین، سر

محال، بیعت او با یزید شوم ستم‌گر

 

«گذشت از سر فرزند و مال و جان و برادر

چو دید می‏‌نتواند گذشت از سر دینش»

 

شهی که گفت «بلی» بر بلا ز صدق و ارادت

نهاد گاه عمل در رکاب، پای شهامت

کسی نکرد از آن بی معین و یار، حمایت

 

«به هر طرف که نظر می‌‏نمود وقت شهادت

نبود دادرسی در تمام روی زمینش»

 

فغان و آه! که آن زادۀ رسول گرامی

خدیو یثرب و شاه حجاز و ماه تهامی

زبان واعطشا برگشوده بود مدامی

 

«به غیر هلهلۀ کوفی و شماتت شامی

نه لشکری ز یسار و نه هم‏دمی ز یمینش»

 

دریغ و درد! که آن شهریار مُلک عظامت

به کام خشک و لب تشنه یافت فیض شهادت

ربود از سر میدان عشق، گوی شهامت

 

«بس است بهر شهادت، گواه روز قیامت

سنان پهلو و پیکان حلق و سنگ جبینش»

 

شهنشهی که خدایش ستوده است به یاسین

نهاده تاج شفاعت به فرقش از ره تحسین

فغان و آه! که از ظلم و جور فرقۀ بی‏دین

 

«فتاد خاتمش آخر به چنگ اهرمن دین

شهی که بود همه ماسوا به زیر نگینش»

 

فتاد دیده‌ی «آذر» چو در دفینۀ «صامت»

بدید پر ز دُرر در زمان، خزینۀ «صامت»

یقین نمود که باشد بهین، سفینۀ «صامت»

 

«کدام بحر گهر را رسد به سینۀ «صامت»؟

که لحظه لحظه زند موج دُرّهای ثمینش»

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×