مشخصات شعر

تخمیس غزل محفوظ اصفهانی

«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»

به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم

فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم

 

میان را بسته‌‏ام بهر فدا خود با عزیزانم

«در این دام بلا، نی فکر سر، نی فکر سامانم»

 

عدو بربست ره را بر من مظلوم از هر سو

شدم آواره از شهری که باشد روضۀ مینو

یقین دارم که از امّت نگردد کس به من دل‌جو

 

«مرا چون وعده‏گاه دوست باشد نینوا زآن رو

به سوی کوفه می‏خوانند اهل کوفه مهمانم»

 

مرا در کربلای پر بلا چون جا و مأوا شد

درِ کرب و بلا از کوفی و شامی به من وا شد

اگر چه بسته آب و نان به روی من ز اعدا شد

 

«ز منع آب بر من ابن سعد شوم، رسوا شد

چو من صد خضر را خود ره‌نمای آب حَیوانم»

 

چو دیدم بسته بر روی خلایق، راه آزادی

کشد هر نی، نوا از سوزش دل، آه آزادی

برای آن که رأی من بُوَد دل‏خواه آزادی

 

«من اندر نینوا دادم به دنیا درس آزادی

که تا آزادگان تعلیم گیرند از دبستانم»

 

بباید راه آزادی، شه آزاده‌‏ای پوید

پی احیای دین از خستگان، حال دلی جوید

نهد پا بر سر جان تا چو گل، جانانه را بوید

 

«علیّ اکبرم اوّل به میدان رفت تا گوید

که اندر راه آزادی، من اوّل مرد میدانم»

 

وفا برعهد باید، امر حق باید شود جاری

بباید مرد حق را تا کند از دین، نگه‏داری

وفا باید، صفا باید که تا دین را شود یاری

 

«ابوالفضلم به دنیا می‏‌دهد درس وفاداری

که شد عطشان، روان از دجله، چون دانست عطشانم»

 

به مهد ناز، طفلم با نواهای حزین گفتا

که من یارم تو را، البتّه با صدق و یقین گفتا

به صدق کودک شش‌ماه گردون، آفرین گفتا

 

«به حلق اصغرم چون خورد تیر کین چنین گفتا:

پدر! منْگر گلویم را، ببین لب‏‌های خندانم»

 

به راه دوست باید از دل و جان درگذشت از سر

کجا احساس، عاشق می‏‌کند زخم نی و خنجر؟

به جز قرب حبیبش نیست در دل، مقصد دیگر

 

«سرم را از قفا چون شمر دون بُبْرید با خنجر

من اندر سجده بودم در برِ خلّاق سبحانم»

 

 

تخمیس غزل محفوظ اصفهانی

«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»

به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم

فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم

 

میان را بسته‌‏ام بهر فدا خود با عزیزانم

«در این دام بلا، نی فکر سر، نی فکر سامانم»

 

عدو بربست ره را بر من مظلوم از هر سو

شدم آواره از شهری که باشد روضۀ مینو

یقین دارم که از امّت نگردد کس به من دل‌جو

 

«مرا چون وعده‏گاه دوست باشد نینوا زآن رو

به سوی کوفه می‏خوانند اهل کوفه مهمانم»

 

مرا در کربلای پر بلا چون جا و مأوا شد

درِ کرب و بلا از کوفی و شامی به من وا شد

اگر چه بسته آب و نان به روی من ز اعدا شد

 

«ز منع آب بر من ابن سعد شوم، رسوا شد

چو من صد خضر را خود ره‌نمای آب حَیوانم»

 

چو دیدم بسته بر روی خلایق، راه آزادی

کشد هر نی، نوا از سوزش دل، آه آزادی

برای آن که رأی من بُوَد دل‏خواه آزادی

 

«من اندر نینوا دادم به دنیا درس آزادی

که تا آزادگان تعلیم گیرند از دبستانم»

 

بباید راه آزادی، شه آزاده‌‏ای پوید

پی احیای دین از خستگان، حال دلی جوید

نهد پا بر سر جان تا چو گل، جانانه را بوید

 

«علیّ اکبرم اوّل به میدان رفت تا گوید

که اندر راه آزادی، من اوّل مرد میدانم»

 

وفا برعهد باید، امر حق باید شود جاری

بباید مرد حق را تا کند از دین، نگه‏داری

وفا باید، صفا باید که تا دین را شود یاری

 

«ابوالفضلم به دنیا می‏‌دهد درس وفاداری

که شد عطشان، روان از دجله، چون دانست عطشانم»

 

به مهد ناز، طفلم با نواهای حزین گفتا

که من یارم تو را، البتّه با صدق و یقین گفتا

به صدق کودک شش‌ماه گردون، آفرین گفتا

 

«به حلق اصغرم چون خورد تیر کین چنین گفتا:

پدر! منْگر گلویم را، ببین لب‏‌های خندانم»

 

به راه دوست باید از دل و جان درگذشت از سر

کجا احساس، عاشق می‏‌کند زخم نی و خنجر؟

به جز قرب حبیبش نیست در دل، مقصد دیگر

 

«سرم را از قفا چون شمر دون بُبْرید با خنجر

من اندر سجده بودم در برِ خلّاق سبحانم»

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×