مشخصات شعر

بازگشت کاروان به مدینه

شنیدم کاروان غم ‏قرینه

چو شد نزدیک در شهر مدینه

 

ز آه غم به پا خرگاه کردند

جهان پر ناله ز اشک و آه کردند

 

امیر کاروان، سجّاد بیمار

شهنشاه زمان، سلطان ابرار

 

بگفتا: رو، بشیرا! ناله سر کن

وطن را سر به سر از غم، خبر کن

 

بگو غم‏دیدگان با تلخی کام

به یثرب آمدند از کشور شام

 

بشیر آمد به احوال مکدّر

به نزد روضۀ پاک پیمبر

 

به سر زد دست غم، در دل فغان کرد

سپس افشای آن سرّ نهان کرد

 

که یا احمد! حسینت کشته گردید

تن پاکش به خون آغشته گردید

 

ز تیغ شمر دون، رأسش جدا شد

تنش از سمّ مرکب، توتیا شد

 

خزان شد گلسِتانت، یا محمّد!

ز جور دشمنانت، یا محمّد!

 

علی‏اکبر به خاک و خون شنا کرد

ز خون، قاسم رخ خود را حنا کرد

 

روی دست پدر، بی جرم و تقصیر

گلوی اصغرت شد پاره از تیر

 

دو بازوی اباالفضل علم‌دار

ز پیکر شد قلم، یا شاه مختار!

 

بکش «آذر»! ز دل، آه شرربار

ز حال غربت سجّاد بیمار

 

 

بازگشت کاروان به مدینه

شنیدم کاروان غم ‏قرینه

چو شد نزدیک در شهر مدینه

 

ز آه غم به پا خرگاه کردند

جهان پر ناله ز اشک و آه کردند

 

امیر کاروان، سجّاد بیمار

شهنشاه زمان، سلطان ابرار

 

بگفتا: رو، بشیرا! ناله سر کن

وطن را سر به سر از غم، خبر کن

 

بگو غم‏دیدگان با تلخی کام

به یثرب آمدند از کشور شام

 

بشیر آمد به احوال مکدّر

به نزد روضۀ پاک پیمبر

 

به سر زد دست غم، در دل فغان کرد

سپس افشای آن سرّ نهان کرد

 

که یا احمد! حسینت کشته گردید

تن پاکش به خون آغشته گردید

 

ز تیغ شمر دون، رأسش جدا شد

تنش از سمّ مرکب، توتیا شد

 

خزان شد گلسِتانت، یا محمّد!

ز جور دشمنانت، یا محمّد!

 

علی‏اکبر به خاک و خون شنا کرد

ز خون، قاسم رخ خود را حنا کرد

 

روی دست پدر، بی جرم و تقصیر

گلوی اصغرت شد پاره از تیر

 

دو بازوی اباالفضل علم‌دار

ز پیکر شد قلم، یا شاه مختار!

 

بکش «آذر»! ز دل، آه شرربار

ز حال غربت سجّاد بیمار

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×