مشخصات شعر

مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام

برخیز تا زنیم به دامان یار، دست

گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست

 

آن ماه‌چهره‌ای که به صد مهر می­‌کشد

خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست

 

آن شاه‌زاده‌ای که ز الطاف بی­شمار

در هر کجا زند به دو صد شاه‌کار، دست

 

هم‌چون بهشت یکسره گلزار می‌شود

روز حساب اگر ببرد سوی نار، دست

 

این دست، دست‌گیر همه دست‌ها بُوَد

گیرد ز جنّ و انس و ملک، بی‌شمار دست

 

خواهی شناسی‌اش که بُوَد این بزرگوار؟

خیز و بزن به دامن او بنده‌وار، دست

 

باب الحوائجی که به روز ولادتش

بوسد از او شهنشه دُلدُل‌سوار، دست

 

گر اذن جنگ باشدش از شاه کربلا

ریزد به خاک و خون ز عدو برگ‌وار، دست

 

عبّاس نام‌دار که از بیم تیغ او

گیرد به چشم، دشمن کافرشعار، دست

 

آتش زند به خرمن جان‌های مشرکین

آن دم که می­‌بَرَد به سوی ذوالفقار، دست

 

صدها هزار دست به دامان دست آن

سرلشکری که می‌دهد از بهر یار، دست

 

لرزید آسمان و زمین از مصیبتش

آن دم که قطع شد ز یمین و یسار، دست

 

رو کرد سوی خیمۀ فرزند مصطفی

وقتی که کرد در ره قرآن، نثار، دست

 

از زین فتاد و گفت که ادرک اخا! بیا

بر یاری­ام ز راه محبّت برآر دست

 

تا افکنم به پای تو همراه بذل جان

ای کاش بود بر تن من صدهزار دست!

 

آمد کنار کشتۀ سردار خود، حسین

از غم گذاشت بر مژۀ اشک‌بار، دست

 

آه! از دمی که دید برادر سپرده جان

بگرفت بر کمر ز غم، آن شهریار، دست

 

بهر سعادت ابدی، «کربلاییا»!

از دامن کرامت او بر مدار دست

 

مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام

برخیز تا زنیم به دامان یار، دست

گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست

 

آن ماه‌چهره‌ای که به صد مهر می­‌کشد

خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست

 

آن شاه‌زاده‌ای که ز الطاف بی­شمار

در هر کجا زند به دو صد شاه‌کار، دست

 

هم‌چون بهشت یکسره گلزار می‌شود

روز حساب اگر ببرد سوی نار، دست

 

این دست، دست‌گیر همه دست‌ها بُوَد

گیرد ز جنّ و انس و ملک، بی‌شمار دست

 

خواهی شناسی‌اش که بُوَد این بزرگوار؟

خیز و بزن به دامن او بنده‌وار، دست

 

باب الحوائجی که به روز ولادتش

بوسد از او شهنشه دُلدُل‌سوار، دست

 

گر اذن جنگ باشدش از شاه کربلا

ریزد به خاک و خون ز عدو برگ‌وار، دست

 

عبّاس نام‌دار که از بیم تیغ او

گیرد به چشم، دشمن کافرشعار، دست

 

آتش زند به خرمن جان‌های مشرکین

آن دم که می­‌بَرَد به سوی ذوالفقار، دست

 

صدها هزار دست به دامان دست آن

سرلشکری که می‌دهد از بهر یار، دست

 

لرزید آسمان و زمین از مصیبتش

آن دم که قطع شد ز یمین و یسار، دست

 

رو کرد سوی خیمۀ فرزند مصطفی

وقتی که کرد در ره قرآن، نثار، دست

 

از زین فتاد و گفت که ادرک اخا! بیا

بر یاری­ام ز راه محبّت برآر دست

 

تا افکنم به پای تو همراه بذل جان

ای کاش بود بر تن من صدهزار دست!

 

آمد کنار کشتۀ سردار خود، حسین

از غم گذاشت بر مژۀ اشک‌بار، دست

 

آه! از دمی که دید برادر سپرده جان

بگرفت بر کمر ز غم، آن شهریار، دست

 

بهر سعادت ابدی، «کربلاییا»!

از دامن کرامت او بر مدار دست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×