مشخصات شعر

رتبۀ شاهی

ای خون حق! که عرشِ دل ماست جای تو

بلکه ز یُمن جای تو، جای خدای تو

 

گردد حرام، آتش دوزخ به روز حشر

بر دیده‌ای که اشک ببارد برای تو

 

صاحب‌عزا خداست که در سوگواری‌ات

بال ملک شود همه فرش عزای تو

 

خاک شریف مکّه بُوَد خوردنش حرام

امّا شفاست تربت کرببلای تو

 

کردی فدا به راه خدا هر چه داشتی

خون خدا شدی و خدا، خون‌بهای تو

 

در روز حشر بهر شفاعت به نزد حق

کافی بُوَد به جای کفن، بوریای تو

 

افتاد تا به خاک، علم‌دار لشکرت

از غم شکست قامت سرو رسای تو

 

بر بام عدل، پرچم فتح و ظفر فراشت

آن دست غرقه خون که گرفتی لوای تو

 

بر دشمن آب دادی و بر دوست آبرو

ای جان فدای این همه لطف و عطای تو!

 

در روز حشر رتبۀ شاهی عطا شود

بر هر که شد چو «کرببلایی» گدای تو

رتبۀ شاهی

ای خون حق! که عرشِ دل ماست جای تو

بلکه ز یُمن جای تو، جای خدای تو

 

گردد حرام، آتش دوزخ به روز حشر

بر دیده‌ای که اشک ببارد برای تو

 

صاحب‌عزا خداست که در سوگواری‌ات

بال ملک شود همه فرش عزای تو

 

خاک شریف مکّه بُوَد خوردنش حرام

امّا شفاست تربت کرببلای تو

 

کردی فدا به راه خدا هر چه داشتی

خون خدا شدی و خدا، خون‌بهای تو

 

در روز حشر بهر شفاعت به نزد حق

کافی بُوَد به جای کفن، بوریای تو

 

افتاد تا به خاک، علم‌دار لشکرت

از غم شکست قامت سرو رسای تو

 

بر بام عدل، پرچم فتح و ظفر فراشت

آن دست غرقه خون که گرفتی لوای تو

 

بر دشمن آب دادی و بر دوست آبرو

ای جان فدای این همه لطف و عطای تو!

 

در روز حشر رتبۀ شاهی عطا شود

بر هر که شد چو «کرببلایی» گدای تو

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×