مشخصات شعر

مدحش از من که بر نمی‌آید

امشبم را سحر نمی‌آید
خواب در چشم تر نمی‌آید
مدحش از من که بر نمی‌آید
چون سکینه دگر نمی‌آید

 

دختر شاه، گوهر نایاب
بی قرینه، درست مثل رباب

 

روضه می‌خواند، روضه با احساس
روضه‌اش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد، روضه‌ای حساس
وای از مشک پارۀ عبّاس!

 

روضۀ دست و چشم و مشک عمو
روضۀ قطره قطره اشک عمو

 

روضه خوان چشم‌های خود را بست
مادرش دست می‌زند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست

 

خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد

 

به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خنده‌های حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را

 

مثل یک مرد، مثل عمۀ خود
صبر می‌کرد، مثل عمۀ خود

 

قلبش از غصه‌ها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده

 

خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد

 

دختر بی قرینۀ پدرش
روضه خوان مدینۀ پدرش
همه جا شد سکینۀ پدرش
یادش افتاده سینۀ پدرش

 

زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد

 

یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همه سپاه حسین
بود یک نیزه تکیه گاه حسین
داد می زد که قتلگاهِ حسین…

 

پر شد از خونِ زخم‌های تنش
پر شد از تیر و نیزه‌ها بدنش

 

وسط حجرۀ محقر خود
چشم گریان، میان بستر خود
باز در لحظه‌های آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود

 

کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش جان داد

مدحش از من که بر نمی‌آید

امشبم را سحر نمی‌آید
خواب در چشم تر نمی‌آید
مدحش از من که بر نمی‌آید
چون سکینه دگر نمی‌آید

 

دختر شاه، گوهر نایاب
بی قرینه، درست مثل رباب

 

روضه می‌خواند، روضه با احساس
روضه‌اش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد، روضه‌ای حساس
وای از مشک پارۀ عبّاس!

 

روضۀ دست و چشم و مشک عمو
روضۀ قطره قطره اشک عمو

 

روضه خوان چشم‌های خود را بست
مادرش دست می‌زند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست

 

خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد

 

به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خنده‌های حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را

 

مثل یک مرد، مثل عمۀ خود
صبر می‌کرد، مثل عمۀ خود

 

قلبش از غصه‌ها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده

 

خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد

 

دختر بی قرینۀ پدرش
روضه خوان مدینۀ پدرش
همه جا شد سکینۀ پدرش
یادش افتاده سینۀ پدرش

 

زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد

 

یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همه سپاه حسین
بود یک نیزه تکیه گاه حسین
داد می زد که قتلگاهِ حسین…

 

پر شد از خونِ زخم‌های تنش
پر شد از تیر و نیزه‌ها بدنش

 

وسط حجرۀ محقر خود
چشم گریان، میان بستر خود
باز در لحظه‌های آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود

 

کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش جان داد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×