مشخصات شعر

سورۀ والنّجم در قرآن عشق

ای کرامت را تو مجلای تمام
حضرتت باب الکرم بنت الکرام

 

با کلام الله ناطق هم کلام
ای سکینه بر کراماتت سلام

 

مشعل روشن ز مصباح الهدی
در عبادت غرق و مجذوب خدا

 

گوهر دردانۀ ناز حسین
دختر همراز و دمساز حسین

 

جدّه‌ات انسیه الحورا تو حور
چشمۀ خورشید را یک لمعه نور

 

زینت استی گوشوار عرش را
سرور استی بانوان فرش را

 

ای سکینه مسکنت دامان عشق
سورۀ والنّجم در قرآن عشق

 

قلب مادر از تو تسکین دیده است
زان سکینه مادرت نامیده است

 

معرفت بُرده است در کیوان تو را
خوانده مولا خیره النّسوان تو را

 

برترین زن‌های عصر خویشتن
یادگار ماندگار پنج تن

 

در دل کوثر طهارت کرده‌ای
پنج حجّت را زیارت کرده‌ای

 

در زنان هاشمی صاحب وقار
خاندان فاطمی را افتخار

 

آفتابی خود که عمری در حجاب
بوده‌ای در سایه‌سار آفتاب

 

ای وقار از دامنت آویخته
هر نگاهت با عفاف آمیخته

 

چشمت از زمزم دهان از کوثر است
نامت از طوبی نشان از کوثر است

 

مهر و ماه معرفت را کوکبی
در جلالت همقران زینبی

 

هم نشینی با امامت با امام
دیده‌ای ماه ولایت را تمام

 

ای فصاحت بی‌نوایت بی‌نوا
صد نوا از نای تو در نینوا

 

ای سکینه! ای هم آغوش بلا
وی تو سکّان دار فُلک کربلا

 

مرد میدانی ولیکن در حجاب
با امام عصر خود پا در رکاب

 

حرف حق نطق تو را شمشیر کرد
شیره‌ی جان ربابت شیر کرد

 

در اسارت نقش ایفا کرده‌ای

پا به پای عمّه غوغا کرده‌ای
 

در حرم در خیمه‌گه در قتلگاه
در مسیر کوفه و شام سیاه

 

می‌درخشد نام تو گفتار تو
اشک تو ایمان تو ایثار تو

 

جامۀ خون و شرف پوشیده‌ای
تشنگی را با پدر نوشیده‌ای

 

خورده بر جان و دلت مُهر عطش
شام غربت دیدی و ظُهر عطش

 

از عطش گر چه ز پا افتاده‌ای
سهم آب خود به طفلان داده‌ای

 

در مصائب پایداری کرده‌ای
عمّه را با صبر یاری کرده‌ای


بانوان را دل‌نواز پرتوان
کودکان را سرپرست مهربان

 

دختری و صبر و همت این چنین
مرحبا بر صبرت ای صبر آفرین

 

در وداع آخرینت با حسین
کز حرم برخاست بانگ یا حسین

 

اوّلین کس را که مولا یاد کرد
نام شیرین تو را فریاد کرد

 

کای سکینه حامی ایتام باش
ای دل آرام حسین آرام باش

 

قطره‌های اشک بر سیما مزن
شعله‌های درد بر دل‌ها مزن

 

منگرم با چشم گریان دخترم
قلب بابا را مسوزان دخترم

 

پـیشتر آ نزد بابا پیشتر
گریه‌ها در پیش داری بیش‌تر

 

بعد تودیع حرم با التهاب
دست بر شمشیر زد پا در رکاب

 

رفت در میدان و دیگر برنگشت
برنگشت و از تن و از سرگذشت

 

رفت و پنهان از نظر شد منظرش
تا که دیدی بر فراز نی سرش

 

دیدی اندر خون دو نیم است آفتاب
نیمه‌ای بر نیزه نیمی بر تراب

 

چون رسیدی در حریم قتلگاه
معجر دیگر به سر کردی ز آه

 

طاقت از کف داده و دلباختی
خویش را بر خاک و خون انداختی

 

یافتی قرآن حق را جزو جزو

جسم خونین پدر را عضو عضو
 

یوسُفت در بین گرگان مانده بود
جسم ثار الله عریان مانده بود

 

بر زیارت کردن سبط رسول
چون نبودت مهلت اذن دخول

 

زان زیارت در فضا هنگامه شد
پاره‌های دل زیارتنامه شد

 

پیکری دیدی ولیکن سر جدا
جمله اعضایش ز یکدیگر جدا

 

زان تن پامال اثر باقی نبود
سینه و پُشتی دگر باقی نبود

 

چارسویش حجلۀ خون بسته بود
استخوان در استخوان بشکسته بود

 

در وداع سینه‌سوز خویشتن
دست بردی زیر آن خونین بدن

 

تا گرفتی آن تن صد چاک را
سوخت آهت خیمه‌ی افلاک را

 

زخم‌هایش بوسه باران ساختی
مرحمی بر جسم عریان ساختی

 

روح بی‌تابت ز نو در تب نشست
خاک و خون زان بوسه‌ات بر لب نشست

 

خاک مقتل شد ز اشک تو خجل
تا سرودی این سخن از سوز دل

 

این بیابان گر شود از شب سیاه
بر که آرد دخترت بـــابــا پناه

 

«این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست»

 

ماه محمل باز انجم را بخوان
شیعتی مهما شربتم را بخوان

 

ای تجلّای حرم نور خیام!
چلچراغ کوفه و قندیل شام

 

سوخت این جا از غمت کلک و کلام
عمّه جان بر روح والایت سلام!

سورۀ والنّجم در قرآن عشق

ای کرامت را تو مجلای تمام
حضرتت باب الکرم بنت الکرام

 

با کلام الله ناطق هم کلام
ای سکینه بر کراماتت سلام

 

مشعل روشن ز مصباح الهدی
در عبادت غرق و مجذوب خدا

 

گوهر دردانۀ ناز حسین
دختر همراز و دمساز حسین

 

جدّه‌ات انسیه الحورا تو حور
چشمۀ خورشید را یک لمعه نور

 

زینت استی گوشوار عرش را
سرور استی بانوان فرش را

 

ای سکینه مسکنت دامان عشق
سورۀ والنّجم در قرآن عشق

 

قلب مادر از تو تسکین دیده است
زان سکینه مادرت نامیده است

 

معرفت بُرده است در کیوان تو را
خوانده مولا خیره النّسوان تو را

 

برترین زن‌های عصر خویشتن
یادگار ماندگار پنج تن

 

در دل کوثر طهارت کرده‌ای
پنج حجّت را زیارت کرده‌ای

 

در زنان هاشمی صاحب وقار
خاندان فاطمی را افتخار

 

آفتابی خود که عمری در حجاب
بوده‌ای در سایه‌سار آفتاب

 

ای وقار از دامنت آویخته
هر نگاهت با عفاف آمیخته

 

چشمت از زمزم دهان از کوثر است
نامت از طوبی نشان از کوثر است

 

مهر و ماه معرفت را کوکبی
در جلالت همقران زینبی

 

هم نشینی با امامت با امام
دیده‌ای ماه ولایت را تمام

 

ای فصاحت بی‌نوایت بی‌نوا
صد نوا از نای تو در نینوا

 

ای سکینه! ای هم آغوش بلا
وی تو سکّان دار فُلک کربلا

 

مرد میدانی ولیکن در حجاب
با امام عصر خود پا در رکاب

 

حرف حق نطق تو را شمشیر کرد
شیره‌ی جان ربابت شیر کرد

 

در اسارت نقش ایفا کرده‌ای

پا به پای عمّه غوغا کرده‌ای
 

در حرم در خیمه‌گه در قتلگاه
در مسیر کوفه و شام سیاه

 

می‌درخشد نام تو گفتار تو
اشک تو ایمان تو ایثار تو

 

جامۀ خون و شرف پوشیده‌ای
تشنگی را با پدر نوشیده‌ای

 

خورده بر جان و دلت مُهر عطش
شام غربت دیدی و ظُهر عطش

 

از عطش گر چه ز پا افتاده‌ای
سهم آب خود به طفلان داده‌ای

 

در مصائب پایداری کرده‌ای
عمّه را با صبر یاری کرده‌ای


بانوان را دل‌نواز پرتوان
کودکان را سرپرست مهربان

 

دختری و صبر و همت این چنین
مرحبا بر صبرت ای صبر آفرین

 

در وداع آخرینت با حسین
کز حرم برخاست بانگ یا حسین

 

اوّلین کس را که مولا یاد کرد
نام شیرین تو را فریاد کرد

 

کای سکینه حامی ایتام باش
ای دل آرام حسین آرام باش

 

قطره‌های اشک بر سیما مزن
شعله‌های درد بر دل‌ها مزن

 

منگرم با چشم گریان دخترم
قلب بابا را مسوزان دخترم

 

پـیشتر آ نزد بابا پیشتر
گریه‌ها در پیش داری بیش‌تر

 

بعد تودیع حرم با التهاب
دست بر شمشیر زد پا در رکاب

 

رفت در میدان و دیگر برنگشت
برنگشت و از تن و از سرگذشت

 

رفت و پنهان از نظر شد منظرش
تا که دیدی بر فراز نی سرش

 

دیدی اندر خون دو نیم است آفتاب
نیمه‌ای بر نیزه نیمی بر تراب

 

چون رسیدی در حریم قتلگاه
معجر دیگر به سر کردی ز آه

 

طاقت از کف داده و دلباختی
خویش را بر خاک و خون انداختی

 

یافتی قرآن حق را جزو جزو

جسم خونین پدر را عضو عضو
 

یوسُفت در بین گرگان مانده بود
جسم ثار الله عریان مانده بود

 

بر زیارت کردن سبط رسول
چون نبودت مهلت اذن دخول

 

زان زیارت در فضا هنگامه شد
پاره‌های دل زیارتنامه شد

 

پیکری دیدی ولیکن سر جدا
جمله اعضایش ز یکدیگر جدا

 

زان تن پامال اثر باقی نبود
سینه و پُشتی دگر باقی نبود

 

چارسویش حجلۀ خون بسته بود
استخوان در استخوان بشکسته بود

 

در وداع سینه‌سوز خویشتن
دست بردی زیر آن خونین بدن

 

تا گرفتی آن تن صد چاک را
سوخت آهت خیمه‌ی افلاک را

 

زخم‌هایش بوسه باران ساختی
مرحمی بر جسم عریان ساختی

 

روح بی‌تابت ز نو در تب نشست
خاک و خون زان بوسه‌ات بر لب نشست

 

خاک مقتل شد ز اشک تو خجل
تا سرودی این سخن از سوز دل

 

این بیابان گر شود از شب سیاه
بر که آرد دخترت بـــابــا پناه

 

«این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست»

 

ماه محمل باز انجم را بخوان
شیعتی مهما شربتم را بخوان

 

ای تجلّای حرم نور خیام!
چلچراغ کوفه و قندیل شام

 

سوخت این جا از غمت کلک و کلام
عمّه جان بر روح والایت سلام!

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×