مشخصات شعر

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم
آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ
من وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

در پی قافله بسـیار دویدم اما
پایم ازخار زِ رَه ماند و من از پا ماندم

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف
چه کنم رو به که آرم که زِ رَه واماندم

ای پدر گر به سرم پا بگذاری چه خوش است
که در این بادیه از قافله بر جا ماندم

در میان اسرا مونس من زینب بود
که چنین دور هم از زینب کبری ماندم

زد مؤید به حریم رضوی بوسه و گفت
لله الحمد که بر درگه مولا ماندم

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم
آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ
من وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

در پی قافله بسـیار دویدم اما
پایم ازخار زِ رَه ماند و من از پا ماندم

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف
چه کنم رو به که آرم که زِ رَه واماندم

ای پدر گر به سرم پا بگذاری چه خوش است
که در این بادیه از قافله بر جا ماندم

در میان اسرا مونس من زینب بود
که چنین دور هم از زینب کبری ماندم

زد مؤید به حریم رضوی بوسه و گفت
لله الحمد که بر درگه مولا ماندم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×