مشخصات شعر

گفتگوی حضرت امّ‌البنین (س) و حضرت زینب (س)

زینب ای زینب محزون و غمین

باغبان گل یاس امّ بنین

 

بر تو ای مادر عباس سلام

من علیک ای همه جا یار امام

 

از سفر با دل زار آمده‌ای

قد کمان سوی دیار آمده‌ای

 

دخترم سر به نثار قدمت

آفرین بر تو و لطف و کرمت

 

تو چرا حال پریشان داری

تو چرا دیدۀ گریان داری

 

تو چرا این همه دلسوخته‌ای

تو چرا مثل گل افروخته‌ای

 

تو چه دیدی که چنین پیر شدی

تو چه کردی که زمین‌گیر شدی

 

تو خبر ده ز گل چیدۀ خود

تو بگو از دل غم‌دیدۀ خود

 

تو بگو نور دو عینت به کجاست

روح عشق تو حسینت به کجاست

 

سخن از دست گل یاس بگو

از وفاداری عبّاس بگو

 

پسرم خوب وفاداری کرد؟!

پسر فاطمه را یاری کرد؟‍!

 

آری آری پسرت سقّا بود

پای تا سر ادب و تقوا بود

 

به خدا خوب علمداری کرد

پسر فاطمه را یاری کرد

 

رفت دریا گوهر ناب آرد

تشنه بر تشنه لبان آب آرد

 

بحر می‌خواست بر او آب دهد

بر تن خستۀ او تاب دهد

 

گر چه می‌رفت ز تاب عباست

بحر را کرد جواب عباست

 

مشکی از آب از آن آب گرفت

از دل آب روان تاب گرفت

 

گشت آن عشق و ادب را کانون

با لب تشنه ز دریا بیرون

 

سینه تفتیده‌ دلش پر ز خروش

در کف او علم و مشک به دوش

 

همتی والاتر از والا کرد

رو به سوی حرم مولا کرد

 

خصم دون جست به ناگه ز کمین

تاخت بر او ز یسار و یمین

 

در ره یاری مصباح‌ هدا

دست‌های پسرت گشت جدا

 

دستش افتاد و به پای دستش

اشک می‌ریخت دو چشم مستش

 

حال سقای حرم دیدن داشت

تیرها بود که باریدن داشت

 

تا که بر ساغر او تیر نشست

تیر بر رشتۀ تدبیر نشست

 

وقتی از ساغر او می‌ می‌ریخت

آب از مشک پیاپی می‌ریخت

 

کاش بودی تو و خود می‌دیدی

شد امید پسرت نومیدی

 

مشک آبی که بُدی هستی او

گریه می‌کرد به بی‌دستی او

 

بعد آن بود چو دریا چشمش

چه بگویم که چه شد با چشمش

 

خصم دون ساخت در آن سیر ولا

چشم او را هدف تیر بلا

 

ناگه آمد به سرش ضرب عمود

گشت تبدیل قیامش به سجود

 

گر نبودی تو به بالای سرش

مادرم فاطمه آمد به برش

 

جای تو دختر پیغامبرت

گریه می‌کرد به حال پسرت

 

غم مخور ناله مکن گریه بس است

چشم عباس تو را زهرا بست

 

امّ عباس ز دل آوا کرد

بار دیگر گل لب را وا کرد

 

گفت ای زینب خونین جگرم

من از این واقعه بس مفتخرم

 

گر چه تا روز جزا دلخونم

از تو و مادر تو ممنونم

 

گریۀ من به حسینت باشد

در غم نور دو عینت باشد

 

بس کن «آیت» که شرر افروزی

جگر اهل ولا را سوزی

گفتگوی حضرت امّ‌البنین (س) و حضرت زینب (س)

زینب ای زینب محزون و غمین

باغبان گل یاس امّ بنین

 

بر تو ای مادر عباس سلام

من علیک ای همه جا یار امام

 

از سفر با دل زار آمده‌ای

قد کمان سوی دیار آمده‌ای

 

دخترم سر به نثار قدمت

آفرین بر تو و لطف و کرمت

 

تو چرا حال پریشان داری

تو چرا دیدۀ گریان داری

 

تو چرا این همه دلسوخته‌ای

تو چرا مثل گل افروخته‌ای

 

تو چه دیدی که چنین پیر شدی

تو چه کردی که زمین‌گیر شدی

 

تو خبر ده ز گل چیدۀ خود

تو بگو از دل غم‌دیدۀ خود

 

تو بگو نور دو عینت به کجاست

روح عشق تو حسینت به کجاست

 

سخن از دست گل یاس بگو

از وفاداری عبّاس بگو

 

پسرم خوب وفاداری کرد؟!

پسر فاطمه را یاری کرد؟‍!

 

آری آری پسرت سقّا بود

پای تا سر ادب و تقوا بود

 

به خدا خوب علمداری کرد

پسر فاطمه را یاری کرد

 

رفت دریا گوهر ناب آرد

تشنه بر تشنه لبان آب آرد

 

بحر می‌خواست بر او آب دهد

بر تن خستۀ او تاب دهد

 

گر چه می‌رفت ز تاب عباست

بحر را کرد جواب عباست

 

مشکی از آب از آن آب گرفت

از دل آب روان تاب گرفت

 

گشت آن عشق و ادب را کانون

با لب تشنه ز دریا بیرون

 

سینه تفتیده‌ دلش پر ز خروش

در کف او علم و مشک به دوش

 

همتی والاتر از والا کرد

رو به سوی حرم مولا کرد

 

خصم دون جست به ناگه ز کمین

تاخت بر او ز یسار و یمین

 

در ره یاری مصباح‌ هدا

دست‌های پسرت گشت جدا

 

دستش افتاد و به پای دستش

اشک می‌ریخت دو چشم مستش

 

حال سقای حرم دیدن داشت

تیرها بود که باریدن داشت

 

تا که بر ساغر او تیر نشست

تیر بر رشتۀ تدبیر نشست

 

وقتی از ساغر او می‌ می‌ریخت

آب از مشک پیاپی می‌ریخت

 

کاش بودی تو و خود می‌دیدی

شد امید پسرت نومیدی

 

مشک آبی که بُدی هستی او

گریه می‌کرد به بی‌دستی او

 

بعد آن بود چو دریا چشمش

چه بگویم که چه شد با چشمش

 

خصم دون ساخت در آن سیر ولا

چشم او را هدف تیر بلا

 

ناگه آمد به سرش ضرب عمود

گشت تبدیل قیامش به سجود

 

گر نبودی تو به بالای سرش

مادرم فاطمه آمد به برش

 

جای تو دختر پیغامبرت

گریه می‌کرد به حال پسرت

 

غم مخور ناله مکن گریه بس است

چشم عباس تو را زهرا بست

 

امّ عباس ز دل آوا کرد

بار دیگر گل لب را وا کرد

 

گفت ای زینب خونین جگرم

من از این واقعه بس مفتخرم

 

گر چه تا روز جزا دلخونم

از تو و مادر تو ممنونم

 

گریۀ من به حسینت باشد

در غم نور دو عینت باشد

 

بس کن «آیت» که شرر افروزی

جگر اهل ولا را سوزی

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×