مشخصات شعر

به جای مادرش

شنیدم خون ثارالله چون ریخت

شفق هر صبح و شام از دیده خون ریخت

 

حدیث کربلا شد عافیت سوز

فلک ماتم نشین شد هر شب و روز

 

به هر سینه ولی غم مبتلا بود

به یاد وقعه کرب و بلا بود

 

به خاطر خواهی آن دلنوازان

سمند غم بهر سو گشت تازان

 

مدینه گریه می‌کردی به حالش

زبان حالش این بود و مقالش

 

که نام من دگر امّ‌البنین نیست

سر و کارم دگر با آن و این نیست

 

دلم بهر خوشی جایی ندارد

که اسم من مسمّایی ندارد

 

بود پر از شیار غم جبینم

اگر ام بنینم کو بنینم

 

ز دل‌بندان خود نادیده کامی

چگونه خوش توان بودن به نامی

 

شنیدم نوجوانانم سراسر

به جنگ کفر و کین رفتند با سر

 

به خون غلطیده عونم در ره دوست

در این ره جعفر من نیز با اوست

 

ز دستم گر چه عبدالله رفته

ولی شادم که در این راه رفته

 

شنیدم وقت ایثار و گه بذل

کسی همت نکرده چون اباالفضل

 

شنیدم بوده پرچمدار و ساقی

دو دست از او به حسرت مانده باقی

 

به گرد خیمه هر شب پاس داده

به زینب تسلیت عباس داده

 

ز بس شوق شهادت کرده غرقش

عمود آهنین خورده به فرقش

 

ولی با این همه آشفته حالی

که دل هرگز نشد از غصه خالی

 

دگر خون گرید از غم هر دو عینم

سیه پوشیده‌ی سوگ حسینم

 

حسینی کز فروغ علم و بینش

رخش شد شمع بزم آفرینش

 

وجودش مایه هر دلخوشی بود

مخالف با مرام حق‌کشی بود

 

گرفتم تا از او الهام وایده

حیات من جهاد است و عقیده

 

به هر بزمی که شمع محفلم من

به جای مادرش خونین دلم من

 

خداوندا «شفق» عبد است و عاصی

ببخش او را ز قید غم خلاصی

به جای مادرش

شنیدم خون ثارالله چون ریخت

شفق هر صبح و شام از دیده خون ریخت

 

حدیث کربلا شد عافیت سوز

فلک ماتم نشین شد هر شب و روز

 

به هر سینه ولی غم مبتلا بود

به یاد وقعه کرب و بلا بود

 

به خاطر خواهی آن دلنوازان

سمند غم بهر سو گشت تازان

 

مدینه گریه می‌کردی به حالش

زبان حالش این بود و مقالش

 

که نام من دگر امّ‌البنین نیست

سر و کارم دگر با آن و این نیست

 

دلم بهر خوشی جایی ندارد

که اسم من مسمّایی ندارد

 

بود پر از شیار غم جبینم

اگر ام بنینم کو بنینم

 

ز دل‌بندان خود نادیده کامی

چگونه خوش توان بودن به نامی

 

شنیدم نوجوانانم سراسر

به جنگ کفر و کین رفتند با سر

 

به خون غلطیده عونم در ره دوست

در این ره جعفر من نیز با اوست

 

ز دستم گر چه عبدالله رفته

ولی شادم که در این راه رفته

 

شنیدم وقت ایثار و گه بذل

کسی همت نکرده چون اباالفضل

 

شنیدم بوده پرچمدار و ساقی

دو دست از او به حسرت مانده باقی

 

به گرد خیمه هر شب پاس داده

به زینب تسلیت عباس داده

 

ز بس شوق شهادت کرده غرقش

عمود آهنین خورده به فرقش

 

ولی با این همه آشفته حالی

که دل هرگز نشد از غصه خالی

 

دگر خون گرید از غم هر دو عینم

سیه پوشیده‌ی سوگ حسینم

 

حسینی کز فروغ علم و بینش

رخش شد شمع بزم آفرینش

 

وجودش مایه هر دلخوشی بود

مخالف با مرام حق‌کشی بود

 

گرفتم تا از او الهام وایده

حیات من جهاد است و عقیده

 

به هر بزمی که شمع محفلم من

به جای مادرش خونین دلم من

 

خداوندا «شفق» عبد است و عاصی

ببخش او را ز قید غم خلاصی

۱ نظر
 
  • حسین ۱۳۹۸/۰۶/۰۱

    شنیدم خون ثارالله چون ریخت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×