مشخصات شعر

مادر سقّا

باغبان گلشنی زیبا منم

خانه‌دار خانۀ مولا منم

 

فاطمه نام من است ای اهل دین

کنیه‌ام مشهور شد امّ‌البنین

 

من که از هر رجس خارج گشته‌ام

مادر باب‌الحوائج گشته‌ام

 

تا شدم از سوی حیدر انتخاب

تا شدم من خانه‌دار بوتراب

 

هل اتایی گشتم و اطهر شدم

در مقامات از همه برتر شدم

 

من که از نسل شجاعانم ولی

چون کنیزی هستم از بهر علی

 

من کجا و خانۀ حیدر کجا

منزل صدیقۀ اطهر کجا

 

من که هستم ریزه‌خوار مکتبش

درس‌ها بگرفته‌ام از زینبش

 

با علی همراز و همدل‌تر شدم

در مسیر عشق کامل‌تر شدم

 

تا خدا باب عنایت وانمود

غنچۀ یاسی به من اهدا نمود

 

دامن من گلشن احساس شد

روشنی چشم من عباس شد

 

خرج او می‌شد نگاه مرتضی

دست او شد بوسه‌گاه مرتضی

 

شیر من خون در تن عباس شد

تا وجود او پر از احساس شد

 

مکتب مرد آفرینی دامنم

آنکه پرورده است این سقا منم

 

سال‌ها بعد از علی بعد از حسن

قصۀ کرب‌وبلا شد درد من

 

در حریم لاله‌گون کربلا

چهار گل اهدا نمودم ای خدا

 

گر چه بودند از برایم نور عین

جانشان قربان یک موی حسین

 

من شنیدم آن ستون خیمه‌گاه

آن امید کودکان بی‌پناه

 

دست‌های نازنینش شد جدا

از عمود آهنی فرقش دو تا

 

با وفا عباس من آبی نخورد

مشک پاره دید و حسرت خورد و مرد

 

نکته‌ای زین قصه صبرم را ربود

از چه رو شمشیر در دستش نبود

 

کاش می‌شد رزم‌آرایی کند

همچو حیدر رزم مولایی کند

 

لیک دستش همچو حیدر بسته بود

عقدۀ پنهانیش پیوسته بود

 

دشمنان دیدند دستش بسته است

روح و جانِ او به مشکش بسته است

 

تیربارانش نمودند ای خدا

جمله بر دردش فزودند ای خدا

 

چون حسین از داغ عباس جوان

من شدم در بی‌کسی قامت کمان

 

حال که در بستر جان کندنم

نیست پهلویم گلی از گلشنم

 

می‌روم قامت کمان گیسو سپید

بهر دیدار علمداری رشید

 

در مدینه تربتم گردد رفیع

می‌شود آرامگاه من بقیع

مادر سقّا

باغبان گلشنی زیبا منم

خانه‌دار خانۀ مولا منم

 

فاطمه نام من است ای اهل دین

کنیه‌ام مشهور شد امّ‌البنین

 

من که از هر رجس خارج گشته‌ام

مادر باب‌الحوائج گشته‌ام

 

تا شدم از سوی حیدر انتخاب

تا شدم من خانه‌دار بوتراب

 

هل اتایی گشتم و اطهر شدم

در مقامات از همه برتر شدم

 

من که از نسل شجاعانم ولی

چون کنیزی هستم از بهر علی

 

من کجا و خانۀ حیدر کجا

منزل صدیقۀ اطهر کجا

 

من که هستم ریزه‌خوار مکتبش

درس‌ها بگرفته‌ام از زینبش

 

با علی همراز و همدل‌تر شدم

در مسیر عشق کامل‌تر شدم

 

تا خدا باب عنایت وانمود

غنچۀ یاسی به من اهدا نمود

 

دامن من گلشن احساس شد

روشنی چشم من عباس شد

 

خرج او می‌شد نگاه مرتضی

دست او شد بوسه‌گاه مرتضی

 

شیر من خون در تن عباس شد

تا وجود او پر از احساس شد

 

مکتب مرد آفرینی دامنم

آنکه پرورده است این سقا منم

 

سال‌ها بعد از علی بعد از حسن

قصۀ کرب‌وبلا شد درد من

 

در حریم لاله‌گون کربلا

چهار گل اهدا نمودم ای خدا

 

گر چه بودند از برایم نور عین

جانشان قربان یک موی حسین

 

من شنیدم آن ستون خیمه‌گاه

آن امید کودکان بی‌پناه

 

دست‌های نازنینش شد جدا

از عمود آهنی فرقش دو تا

 

با وفا عباس من آبی نخورد

مشک پاره دید و حسرت خورد و مرد

 

نکته‌ای زین قصه صبرم را ربود

از چه رو شمشیر در دستش نبود

 

کاش می‌شد رزم‌آرایی کند

همچو حیدر رزم مولایی کند

 

لیک دستش همچو حیدر بسته بود

عقدۀ پنهانیش پیوسته بود

 

دشمنان دیدند دستش بسته است

روح و جانِ او به مشکش بسته است

 

تیربارانش نمودند ای خدا

جمله بر دردش فزودند ای خدا

 

چون حسین از داغ عباس جوان

من شدم در بی‌کسی قامت کمان

 

حال که در بستر جان کندنم

نیست پهلویم گلی از گلشنم

 

می‌روم قامت کمان گیسو سپید

بهر دیدار علمداری رشید

 

در مدینه تربتم گردد رفیع

می‌شود آرامگاه من بقیع

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×