مشخصات شعر

شیر بانو

خوب است بانوان جهان این چنین شوند

چون خاک پای فاطمه بالانشین شوند

 

حالا که درک خلق به زهرا نمی‌رسد

خوب است بانوان همه امّ‌البنین شوند

 

یعنی ادب کنند به زهرا و مرتضی

یعنی که در مصیبت آنان حزین شوند

 

آه از حرم نداشتنش از غریبی‌اش

باید که خلق در غم او شرمگین شوند

 

می‌خواستم دخیل ببندم برای او

دیدم که او ضریح ندارد فدای او

 

آئینه‌ی مزارش اگر چه مکدر است

از آسمان پریدن بالش فراتر است

 

دنیا کنیز آنکه به کرّات گفته است

عمرم تمام وقف کنیزی حیدر است

 

خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی

امّ‌البنین بگو به من اینگونه بهتر است

 

در وصف او بس است که گوییم با غرور

او شیر بانویی است که عباس‌پرور است

 

روزی که پا گذاشته در خانه‌ی علی

جز غم ندیده در دل ویرانه‌ی علی

 

گاهی به دور حیدر کرّار گشته است

گاهی به دور یک در و دیوار گشته است

 

هی پشت در به سینه زده گریه کرده است

با چشم خیس خیره به مسمار گشته است

 

هر روز صبح گردش دستاس شاهد است

دستش به یاد فاطمه هر بار گشته است

 

زهرا نبود زینب او حال خوش نداشت

امّ‌البنین همیشه پرستار گشته است

 

این زن که بی‌قرار علی بود و دخترش

با این سخن فدای غم یار گشته است:

 

مولا؛ فدای دست به ناچار بسته‌ات

زینب؛ فدای مادر پهلو شکسته‌ات

شیر بانو

خوب است بانوان جهان این چنین شوند

چون خاک پای فاطمه بالانشین شوند

 

حالا که درک خلق به زهرا نمی‌رسد

خوب است بانوان همه امّ‌البنین شوند

 

یعنی ادب کنند به زهرا و مرتضی

یعنی که در مصیبت آنان حزین شوند

 

آه از حرم نداشتنش از غریبی‌اش

باید که خلق در غم او شرمگین شوند

 

می‌خواستم دخیل ببندم برای او

دیدم که او ضریح ندارد فدای او

 

آئینه‌ی مزارش اگر چه مکدر است

از آسمان پریدن بالش فراتر است

 

دنیا کنیز آنکه به کرّات گفته است

عمرم تمام وقف کنیزی حیدر است

 

خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی

امّ‌البنین بگو به من اینگونه بهتر است

 

در وصف او بس است که گوییم با غرور

او شیر بانویی است که عباس‌پرور است

 

روزی که پا گذاشته در خانه‌ی علی

جز غم ندیده در دل ویرانه‌ی علی

 

گاهی به دور حیدر کرّار گشته است

گاهی به دور یک در و دیوار گشته است

 

هی پشت در به سینه زده گریه کرده است

با چشم خیس خیره به مسمار گشته است

 

هر روز صبح گردش دستاس شاهد است

دستش به یاد فاطمه هر بار گشته است

 

زهرا نبود زینب او حال خوش نداشت

امّ‌البنین همیشه پرستار گشته است

 

این زن که بی‌قرار علی بود و دخترش

با این سخن فدای غم یار گشته است:

 

مولا؛ فدای دست به ناچار بسته‌ات

زینب؛ فدای مادر پهلو شکسته‌ات

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×