مشخصات شعر

عصای حوصله

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

 

مسافران عزیزش ز راه می‌آیند

میان گریه چو ابر بهار می‌خندید

 

پس از تحمل یک انتظار جان‌فرسا

عصای حوصله‌اش روی کوچه می‌لغزید

 

نشان قافله را با نگاه مضطربش

میان همهمه‌ها می‌گذشت و می‌پرسید

 

میان زمزمه‌ها بوی مرگ می‌آمد

برای آن چه نباید شود کمی ترسید

 

بشیر حرف بزن از حسین می‌دانی؟

هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید

 

خبر سریع‌تر از او ز کوچه‌ها می‌رفت

و بغض شهر در این سوگ بیکران ترکید

 

گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد

به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید

عصای حوصله

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

 

مسافران عزیزش ز راه می‌آیند

میان گریه چو ابر بهار می‌خندید

 

پس از تحمل یک انتظار جان‌فرسا

عصای حوصله‌اش روی کوچه می‌لغزید

 

نشان قافله را با نگاه مضطربش

میان همهمه‌ها می‌گذشت و می‌پرسید

 

میان زمزمه‌ها بوی مرگ می‌آمد

برای آن چه نباید شود کمی ترسید

 

بشیر حرف بزن از حسین می‌دانی؟

هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید

 

خبر سریع‌تر از او ز کوچه‌ها می‌رفت

و بغض شهر در این سوگ بیکران ترکید

 

گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد

به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×