مشخصات شعر

لقای مدینه

هر کس که بر لقای مدینه نمی‌رسد

بر گوش او ندای مدینه نمی‌رسد

 

بیمار آرزوی وصال مدینه‌ام

یا رب چرا شفای مدینه نمی‌رسد

 

کی طالب وراثت ملک سکندرم

چون شاه بر گدای مدینه نمی‌رسد

 

زهره که بر عروس فلک ناز می‌کند

بر شمع خانه‌های مدینه نمی‌رسد

 

بر سر هوای روضه‌ی رضوان بنا شدم

آری جنان به پای مدینه نمی‌رسد

 

گفتی بهشت آب و هوایش چه عالی است

خاموش بر هوای مدینه نمی‌رسد

 

زهرا نفس کشیده در این سرزمین اگر

فردوس بر صفای مدینه نمی‌رسد

 

با خنده آشنای مدینه غریبه است

شادی به آشنای مدینه نمی‌رسد

 

عالم هر آنچه جور و جفا کرده با علی

بر ذره‌ای جفای مدینه نمی‌رسد

 

غیر صدای ناله‌ی جانسوز فاطمه

بر گوش از فضای مدینه نمی‌رسد

 

در کوچه‌های خاطره‌ام یاد سیلی است

اما به ماجرای مدینه نمی‌رسد

 

هستی همه گریسته در ماتم حسین

اما به گریه‌های مدینه نمی‌رسد

 

امّ‌البنین کشته بنین گریه می‌کند

دیدی چرا به پای مدینه نمی‌رسد

 

فریاد می‌زند که خدا کو حسین من

آن دُرّ پر بهای مدینه نمی‌رسد

 

آمد بشیر گفت که امّ‌البنین مگو

خاتون با وفای مدینه نمی‌رسد

 

مهجور انتظار ز ره منتظر رسید

زینب رسید وای مدینه نمی‌رسد؟

 

با نور دیدگان ابوالفضل خود بگو

دست از بدن جدای مدینه نمی‌رسد

 

آمد رباب خسته که با خود نموده عهد

پایش به خانه‌های مدینه نمی‌رسد

 

گهواره باز آمد از کربلا چرا

آوای لای‌لای مدینه نمی‌رسد

 

دیگر به گوش ناله‌ی الله اکبرِ

اکبر ز کوچه‌های مدینه نمی‌رسد

 

کشتی شکسته‌ایم ز طوفان غصه‌ها

افسوس ناخدای مدینه نمی‌رسد

 

لقای مدینه

هر کس که بر لقای مدینه نمی‌رسد

بر گوش او ندای مدینه نمی‌رسد

 

بیمار آرزوی وصال مدینه‌ام

یا رب چرا شفای مدینه نمی‌رسد

 

کی طالب وراثت ملک سکندرم

چون شاه بر گدای مدینه نمی‌رسد

 

زهره که بر عروس فلک ناز می‌کند

بر شمع خانه‌های مدینه نمی‌رسد

 

بر سر هوای روضه‌ی رضوان بنا شدم

آری جنان به پای مدینه نمی‌رسد

 

گفتی بهشت آب و هوایش چه عالی است

خاموش بر هوای مدینه نمی‌رسد

 

زهرا نفس کشیده در این سرزمین اگر

فردوس بر صفای مدینه نمی‌رسد

 

با خنده آشنای مدینه غریبه است

شادی به آشنای مدینه نمی‌رسد

 

عالم هر آنچه جور و جفا کرده با علی

بر ذره‌ای جفای مدینه نمی‌رسد

 

غیر صدای ناله‌ی جانسوز فاطمه

بر گوش از فضای مدینه نمی‌رسد

 

در کوچه‌های خاطره‌ام یاد سیلی است

اما به ماجرای مدینه نمی‌رسد

 

هستی همه گریسته در ماتم حسین

اما به گریه‌های مدینه نمی‌رسد

 

امّ‌البنین کشته بنین گریه می‌کند

دیدی چرا به پای مدینه نمی‌رسد

 

فریاد می‌زند که خدا کو حسین من

آن دُرّ پر بهای مدینه نمی‌رسد

 

آمد بشیر گفت که امّ‌البنین مگو

خاتون با وفای مدینه نمی‌رسد

 

مهجور انتظار ز ره منتظر رسید

زینب رسید وای مدینه نمی‌رسد؟

 

با نور دیدگان ابوالفضل خود بگو

دست از بدن جدای مدینه نمی‌رسد

 

آمد رباب خسته که با خود نموده عهد

پایش به خانه‌های مدینه نمی‌رسد

 

گهواره باز آمد از کربلا چرا

آوای لای‌لای مدینه نمی‌رسد

 

دیگر به گوش ناله‌ی الله اکبرِ

اکبر ز کوچه‌های مدینه نمی‌رسد

 

کشتی شکسته‌ایم ز طوفان غصه‌ها

افسوس ناخدای مدینه نمی‌رسد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×