مشخصات شعر

اشک فشان

چشمۀ خور در فلک چارمین

سوخت ز داغ دل امّ‌البنین

 

آه دل پرده‌نشین حیا

برده دل از عیسی گردون‌نشین

 

دامنش از لخت جگر لاله‌زار

خون دل و دیده روان زآستین

 

مرغ دلش زار چو مرغ هزار

داده ز کف چهار جوان گزین

 

«اربعه مثل نسور الربی»

سدره‌نشین از غمشان آتشین

 

کعبۀ توحید از آن چار تن

یافت ز هر ناحیه رکنی رکین

 

قائمۀ عرش از ایشان به پای

قاعدۀ عدل به آنان متین

 

نغمه داودی بانوی دهر

کرده بسی آب دل آهنین

 

زهره ز ساز غم او نوحه‌گر

مویه‌کُنان موی کَنان حور عین

 

یاد اباالفضل که سر حلقه بود

بود در آن حلقۀ ماتم نگین

 

اشک‌فشان سوخته جان همچو شمع

با غم آن شاهد زیبا قرین

 

نالۀ فریاد جهانسوز او

لرزه در افکنده به عرش برین

 

کای قد و بالای دل آرای تو

در چمن ناز بسی نازنین

 

غرّۀ غرّای تو الله نور

نقش نخستین کتاب مبین

 

طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم

غیب مصون در خم او چین‌چین

 

همت والای تو بیرون ز وَهم

خلوت ادنای تو در صدر زین

 

رفتی و از گلشن یاسین برفت

نوگلی از شاخ گل یاسمین

 

رفتی و رفت از افق معدلت

یک فلکی مهر رُخ و مه جبین

 

کعبه فرو ریخت چه آسیب دید

رکن یمانی ز شمال و یمین

 

زمزم اگر خون بفشاند رواست

از غم آن قبلۀ اهل یقین

 

ریخت چه بال و پر عنقای قاف

سوخت ز غم شهپر روح‌الامین

 

آه از این سینۀ سینا مثال

داد ز بیدادی پیکان کین

 

طور تجلای الهی شکافت

سرّ انا الله به خون شد دفین

 

تیرِ کمان خانۀ بیداد زد

دیدۀ حق‌بین تو را از کمین

 

عقل از این تاب تصور نداشت

آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین

 

عاقبت از مشرق زین شد نگون

مهر جهان تاب به روی زمین

 

خرمن عمرم همه بر باد شد

میوۀ من طعمۀ هر خوشه‌چین

 

صبح من و شام غریبان سیاه

روز من امروز چه روز پسین؟

 

چار جوان بود مرا دلفروز

«والیوم اصبحت و لا من بنین

 

لاخیر فی الحیوه من بعدهم

و کلّهم امسوا صریعاً طعین»

 

خون بشو ای دل که جگرگوشه کان

«قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»

 

نام جوان مادر گیتی مبر

«تذکرینی بلیوث العرین»

 

چون که دگر نیست جوانی مرا

«لا تدعوّنی ویک امّ‌البنین»

 

«مفتقر» از نالۀ بانوی دهر

عالمیان تا به قیامت غمین

اشک فشان

چشمۀ خور در فلک چارمین

سوخت ز داغ دل امّ‌البنین

 

آه دل پرده‌نشین حیا

برده دل از عیسی گردون‌نشین

 

دامنش از لخت جگر لاله‌زار

خون دل و دیده روان زآستین

 

مرغ دلش زار چو مرغ هزار

داده ز کف چهار جوان گزین

 

«اربعه مثل نسور الربی»

سدره‌نشین از غمشان آتشین

 

کعبۀ توحید از آن چار تن

یافت ز هر ناحیه رکنی رکین

 

قائمۀ عرش از ایشان به پای

قاعدۀ عدل به آنان متین

 

نغمه داودی بانوی دهر

کرده بسی آب دل آهنین

 

زهره ز ساز غم او نوحه‌گر

مویه‌کُنان موی کَنان حور عین

 

یاد اباالفضل که سر حلقه بود

بود در آن حلقۀ ماتم نگین

 

اشک‌فشان سوخته جان همچو شمع

با غم آن شاهد زیبا قرین

 

نالۀ فریاد جهانسوز او

لرزه در افکنده به عرش برین

 

کای قد و بالای دل آرای تو

در چمن ناز بسی نازنین

 

غرّۀ غرّای تو الله نور

نقش نخستین کتاب مبین

 

طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم

غیب مصون در خم او چین‌چین

 

همت والای تو بیرون ز وَهم

خلوت ادنای تو در صدر زین

 

رفتی و از گلشن یاسین برفت

نوگلی از شاخ گل یاسمین

 

رفتی و رفت از افق معدلت

یک فلکی مهر رُخ و مه جبین

 

کعبه فرو ریخت چه آسیب دید

رکن یمانی ز شمال و یمین

 

زمزم اگر خون بفشاند رواست

از غم آن قبلۀ اهل یقین

 

ریخت چه بال و پر عنقای قاف

سوخت ز غم شهپر روح‌الامین

 

آه از این سینۀ سینا مثال

داد ز بیدادی پیکان کین

 

طور تجلای الهی شکافت

سرّ انا الله به خون شد دفین

 

تیرِ کمان خانۀ بیداد زد

دیدۀ حق‌بین تو را از کمین

 

عقل از این تاب تصور نداشت

آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین

 

عاقبت از مشرق زین شد نگون

مهر جهان تاب به روی زمین

 

خرمن عمرم همه بر باد شد

میوۀ من طعمۀ هر خوشه‌چین

 

صبح من و شام غریبان سیاه

روز من امروز چه روز پسین؟

 

چار جوان بود مرا دلفروز

«والیوم اصبحت و لا من بنین

 

لاخیر فی الحیوه من بعدهم

و کلّهم امسوا صریعاً طعین»

 

خون بشو ای دل که جگرگوشه کان

«قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»

 

نام جوان مادر گیتی مبر

«تذکرینی بلیوث العرین»

 

چون که دگر نیست جوانی مرا

«لا تدعوّنی ویک امّ‌البنین»

 

«مفتقر» از نالۀ بانوی دهر

عالمیان تا به قیامت غمین

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×