مشخصات شعر

بی‌زره

چشم‌هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت

 

هیچ چیزی که نمی‌گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت

 

با تعجب همه دیدند غم بدرقه‌اش

کوه طوفان‌زده را یک تنه از پا انداخت

 

***

 

بی‌زره رفت و بلافاصله باران آمد

هرکس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت

 

بی‌تعادل سر زین است ـ رکابی که نداشت ـ

نیزه‌ای از بغل آمد زد و او را انداخت

 

اسب‌ها تاخته و تاخته و تاخته‌اند

پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت

 

با عمو گفتن خود جان عمو را برده

آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

بی‌زره

چشم‌هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت

 

هیچ چیزی که نمی‌گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت

 

با تعجب همه دیدند غم بدرقه‌اش

کوه طوفان‌زده را یک تنه از پا انداخت

 

***

 

بی‌زره رفت و بلافاصله باران آمد

هرکس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت

 

بی‌تعادل سر زین است ـ رکابی که نداشت ـ

نیزه‌ای از بغل آمد زد و او را انداخت

 

اسب‌ها تاخته و تاخته و تاخته‌اند

پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت

 

با عمو گفتن خود جان عمو را برده

آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×